در جلد پنجم مستمسک عبارات مقام اول را خواندیم. اکنون به عبارات مقام ثانی خواهیم پرداخت

در مقام ثانی به این می پردازیم که بنا بر پذیرش مانعیت باید برائت جاری کنید

أما الأول: فلأنه مع الشک فی حل الأکل و حرمته یشک فی حصول الشرط، و معه یجب الاحتیاط، للعلم باشتغال الذمه به الموجب عقلا للعلم بحصول الامتثال، لما اشتهر من أن شغل الذمه الیقینی یستدعی الفراغ الیقینی نعم یختص ذلک (اجرای قاعده احتیاط) (آن جایی که حیوان است باید احراز کنید چون یا شرطیت تخیریه است یا شرط در ضمن شرط. نماز شما مشروط به چیزی است ولو تخییرا پس باید احراز شود.) بما لو أحرز کون اللباس حیوانیاً لما عرفت من أن الظاهر من نصوص الشرطیه على تقدیر تمامیتها کون الشرطیه منوطه بما إذا کان اللباس حیوانیا، و علیه فاذا شک فی کونه کذلک کانت الشرطیه مشکوکه (اینکه اگر حیوان است مشکوک می‌باشد لذا در این برائت جاری خواهد شد در واقع اصل اشتغال به این شرطیت مشکوک می‌باشد.)، و الأصل فیها (شک در اصل شرطیت) البراءه.

نعم لو قلنا بالشرطیه التخییریه- بمعنى: أن الشرط إما القطن أو الکتان أو الحیوانی المأکول- فمع الشک فی حیوانیته و کونه من مأکول اللحم یجب الاحتیاط، لقاعده الاشتغال (چون اصل شرطیت قطعی است.)، لکن المبنى المذکور ضعیف. (وجه ضعف این احتمال [شرطیت تخییریه] این است که اصل لباس پوشیدن در نماز شرط نیست بلکه برای رفع نقص ستر بر مرد ستر لازم شده است.)

و ربما یتوهم عدم وجوب الاحتیاط بناء على الشرطیه، (بنا بر شرطیت هم ممکن است کسی قائل به عدم وجوب احتیاط شود) بدعوى أن مقتضى تعلق الشرط بأمر خارجی هو إناطه التقیید به بوجود ذلک الخارجی (شرط گاهی فعل شماست مثل ادع، اضرب و… و گاهی به یک شیء خارجی است مثل اکرم العالم؛ پس آنجا که شرط

اگر مولا گفته کاری بکن، اشتغال یقینی آمده است، لذا باید برائت یقینی حاصل شود مثل استقبال که شرطی است که فعل و کاری از مکلف است ولی وقتی مولا یک امر شرطی دارد ولی متعلق خارجی دارد مثل استطاعت که شرط وجوب تکلیف است، در این صورت اصل شرطیت مشکوک است و برائت جاری می‌شود، چون در این فرض اشتغال یقینی ثابت نشده است. شک من در متعلق خارجی همان شک در اصل تکلیف می‌باشد که مجرای برائت می‌باشد.

قیاساً على التکالیف النفسیه مثل: (أکرم العالم) و نحوه، فکما أنه ظاهر فی إناطه وجوب الإکرام (اصل وجوب اکرام) بوجود العالم، کذلک فی المقام (در مقام هم این است که حیوان غیر مأکول را نیاور یعنی اصل حکم نیاوردن در فرض شک، مشکوک خواهد بود) یکون التقیید باللبس منوطاً بوجود وصف المأکول، فمع الشک فیه یکون الشک فی الشرطیه (اصل شرطیت)، و الأصل البراءه.

و ضعفه ظاهر، إذ وصف المأکول إذا أخذ منوطاً به (وصف المأکول) الشرطیه کیف یکون موضوعاً لها؟ (وقتی وصف مأکولیت اصل شرطیت به آن منوط شده است «اگر حیوان است اگر مأکول است در آن نماز بخوان» حلیت الاکل شرط نماز است وقتی اصل شرطیت منوط به حلیت اکل است، دیگر خودش نمی‌تواند موضوع خودش باشد.) و ثبوت ذلک فی مثل: (أکرم العالم) و (أهن الفاسق) لیس مقتضى الترکیب اللغوی، بل هو مقتضى القرائن الخاصه، و لذا لا یلتزم به فی مثل: (أعتق رقبه مؤمنه) نعم قد تقوم القرینه على ذلک فی بعض الموارد، مثل: (أکرم العالم) و (أهن للفاسق) و (تصدق على الفقیر)، و لا مجال لقیاس غیره علیه و لا سیما مع امتناعه کما عرفت.