مقاله حافظ ابن حجر و شیخ الاسلام ابن تیمیه

 

حافظ ابن حجر و شیخ الاسلام ابن تیمیه
خطاب
عضو

ارسالها: 186
تاريخ عضويت: پنجشنبه 13 دي 1386
ارسال شده در تاريخ يكشنبه 11 بهمن 1388 - 09:01 نقل قول
به نام خدا
در این تاپیک نظریه حافظ ابن حجر درباره ی شیخ الاسلام را بررسی خواهیم کرد.ابتدا به انتقادات حافظ نسبت به شیخ الاسلام می پردازم و سپس نظر حافظ را درباره ی علم و عقیده شیخ الاسلام را بررسی می کنم.
حافظ ابن حجر در لسان المیزان و الدرر الکامنة جملاتی را به کار می برد که بعضی ها از آن جملات این برداشت را نموده اند که حافظ شیخ الاسلام را مبتدع و یا مانند آن می داند.
جمله ی حافظ ابن حجر در لسان المیزان اینچنین است:
لكن وجدته كثير التحامل إلى الغاية في رد الأحاديث التي يوردها بن المطهر وان كان معظم ذلك من الموضوعات والواهيات لكنه رد في رده كثيرا من الأحاديث الجياد التي لم يستحضر حالة التصنيف مظانها لأنه كان لاتساعه في الحفظ يتكل على ما في صدره والإنسان عامد للنسيان وكم من مبالغة لتوهين كلام الرافضي ادته أحيانا إلى تنقيص علي رضى الله تعالى عنه وهذه الترجمة لا تحتمل أيضاح ذلك وإيراد امثلته
در این جملات حافظ از شیخ الاسلام دو انتقاد می کند.
انتقاد اول: انتقاد به اینکه شیخ الاسلام روایات صحیحی را رد نموده است.و مانند همین را در الدرر الکامنة نیز می گوید.
انتقاد دوم: کم کردن مقام علی رضی الله عنه.
اما انتقاد اول : لازم به ذکر است که خود حافظ ابن حجر می گوید که این مسئله به این دلیل بوده که شیخ الاسلام به حافظه خود اطمینان داشته است و انسان فراموشکار است.
در مورد این انتقاد می گویم که هر چند حافظ ابن حجر در اینجا آن روایات را ذکر نمی کند اما در جاهای دیگر این روایات را ذکر می کند و آن ها را تصحیح می کند و اشاره می کند که شیخ الاسلام آنها را ضعیف دانسته است.دکتر خالد کبیر علال رساله ای در همین مورد دارد و در آن انتقادات حافظ به شیخ الاسلام را بررسی می کند و من از کتاب وی روایاتی را که حافظ با شیخ الاسلام نظر متفاوتی داشته است نقل می کنم و نظر دکتر را بر اساس دلایل علمی نیز نقل خواهم کرد.
برگشتن خورشید برای علی رضی الله عنه:
حلی روایت را اینچنین نقل می کند:
رافضی می‌گوید: نهم: بازگشت خورشید برای او دوبار:
جابر و ابو سعید خدری روایت کرده‌اند که روزی جبرئیل بر پیامبر ص نازل شد و آنچه را از سوی خداوند آورده بود بر او وحی می‌کرد. زمانی که وحی او را از هوش برد، سرش را روی ران امیر المؤمنین قرار داد و تا پس از غروب سرش را بر نداشت و نماز عصر را با اشاره خواند تا که پیامبر ص به هوش آمد. به علی گفت: از خداوند بخواه خورشید را برایت برگرداند تا نماز را بخوانی. او هم چنین کرد، خورشید برگشت و امام علی نمازش را خواند.
شیخ الاسلام نیز در جوابش می گوید:
در پاسخ باید گفت: فضایل و دوستی علی با خداوند و جایگاهش نزد او معلوم است و الحمد لله این امر از طرق مطمئن برای ما ثابت شده است و در آن نیازی به دروغ یا امری نداریم که حقیقت آن معلوم نیست. حدیث بازگشت خورشید را گروه دیگری همچون طحاوی و قاضی عیاض ذکر کرده‌اند و آن را از معجزات پیامبر ص برشمرده‌اند. اما علمای حدیث می‌دانند که این حدیث دروغین و ساختگی است. همچنانکه ابن الجوزی آن را در کتاب (الموضوعات): در شمار احادیث ساختگی ذکر کرده است.
ابو فرج می‌گوید: بی‌تردید این حدیث ساختگی و جعلی است و راویان آن دچار اضطراب هستند. (نقل شده از مختصر منهاج السنة نوشته شیخ عبدالله بن محمد الغنیمان ، ترجمه اسحاق دبیری صص 896-897).
حافظ ابن حجر بر شیخ الاسلام انتقاد کرده و می گوید :
، وقد أخطأ بن الجوزي بإيراده له في الموضوعات ، وكذا بن تيمية في كتاب الرد على الروافض في زعم وضعه ، والله أعلم (فتح الباری ج 6 ص: 222).
دکتر علال می نویسد : فقط ابن تیمیه این روایت را رد نکرده است بلکه علمای بزرگی آن را رد کرده اند مانند : ابو حنیفة النعمان ، احمد بن حنبل ، ابن زنجویة ، یعلی الطنافیسی ، ابن حزم ظاهری ، ابن ناصر السلامی ، ابوالقاسم بن عساکر ، ابن الجوزی ، ابوالحجاج المزی ، شمس الدین ذهبی ، ابو الفدا ابن کثیر و محمد بن علی شوکانی.
پس شیخ الاسلام در رد کردن این روایت تنها نیست و علمای بزرگی قبل و بعد از وی نیز این روایت را غیر قابل اعتماد دانسته اند.
برادری بین پیامبر و علی:
حلی روایت را اینگونه نقل می کند:
رافضی می‌گوید: دلیل ششم حدیث پیمان برادری است. أنس بن مالک از پیامبر ص روایت کرده است که در روز مباهله زمانی که پیامبر ص در بین مهاجرین و انصار پیمان برادری بست. علی در جایی ایستاده بود که پیامبر ص او را می‌دید و می‌شناخت که مابین او و شخص دیگری پیمان برادری نبست. به همین خاطر با چشمی گریان از آنجا بیرون رفت. پیامبر ص فرمود: ابوالحسن کجا رفت؟ گفتند که با گریه این جا را ترک کرد. پیامبرص فرمود: ای بلال برو و او را نزد من بیاور. بلال به دنبال او رفت. علی با چشمی گریان به خانه رسید. فاطمه ك به او گفت: برای چه گریه می‌کنی؟ گفت: رسول خدا ص بین مهاجرین و انصار پیمان برادری بست اما بین من و دیگری پیمان برادری نخواند. فاطمه ك گفت: خداوند تو را رها نکرده و تنها نمی‌گذارد. خداوند تو را شرمنده نکند! شاید پیامبر ص تو را برای خودش گذاشته است. بلال گفت: ای علی دعوت رسول خدا ص را اجابت کن و با من بیا. علی آمد. پیامبر ص فرمود: ای ابالحسن چرا گریه می‌کنی؟ او نیز علت را گفت. پیامبر ص فرمود: من تو را برای خودم گذاشته بودم. آیا خوشحال نمی‌شوی که با من برادر باشی؟ او نیز گفت: البته. پیامبر ص دست او را گرفت و به منبر برد و فرمود: خداوندا! این از من است و من از او. بدانید که علی نسبت به من به منزلت هارون نسبت به موسی است. آگاه باشید که هر کس من مولای او هستم علی نیز مولا و دوست اوست. بعد از این ماجرا علی برگشت. عمر به دنبال او رفت و گفت: خوش به حالت ای ابالحسن، مولای من و هر مسلمان دیگری شدی. این پیمان برادری بر برتری و افضلیت دلالت می‌کند. پس باید او امام باشد.
شیخ الاسلام در جواب می گوید:
در پاسخ باید گفت: فضایل و دوستی علی با خداوند و جایگاهش نزد او معلوم است و الحمد لله این امر از طرق مطمئن برای ما ثابت شده است و در آن نیازی به دروغ یا امری نداریم که حقیقت آن معلوم نیست. حدیث بازگشت خورشید را گروه دیگری همچون طحاوی و قاضی عیاض ذکر کرده‌اند و آن را از معجزات پیامبر ص برشمرده‌اند. اما علمای حدیث می‌دانند که این حدیث دروغین و ساختگی است. همچنانکه ابن الجوزی آن را در کتاب (الموضوعات): در شمار احادیث ساختگی ذکر کرده است.
ابو فرج می‌گوید: بی‌تردید این حدیث ساختگی و جعلی است و راویان آن دچار اضطراب هستند.
حافظ از شیخ الاسلام انتقاد کرده و می گوید:
(( و أنكر ابن تيمية في كتاب الرد على بن المطهر الرافضي ، المؤاخاة بين المهاجرين وخصوصا مؤاخاة النبي- صلى الله عليه وسلم- لعلي، قال : لأن المؤاخاة شرعت لإرفاق بعضهم بعضا ولتأليف قلوب بعضهم على بعض ، فلا معنى لمؤاخاة النبي لأحد منهم ، و لا لمؤاخاة مهاجري لمهاجري وهذا رد للنص بالقياس ، وإغفال عن حكمة المؤاخاة ، لأن بعض المهاجرين كان أقوى من بعض بالمال والعشيرة والقوى ، فآخى بين الأعلى و الأدنى ليرتفق الأدنى بالأعلى ، ويستعين الأعلى بالأدنى ، و بهذا تظهر مؤاخاته صلى الله عليه وسلم لعلي لأنه هو الذي كان يقوم به من عهد الصبا من قبل البعثة واستمر ، وكذا مؤاخاة حمزة و زيد بن حارثة لأن زيدا مولاهم ، فقد ثبت أخوتهما وهما من المهاجرين وسيأتي في عمرة القضاء قول زيد بن حارثة إن بنت حمزة بنت أخي . و أخرج الحاكم و ابن عبد البر بسند حسن عن أبي الشعثاء عن بن عباس آخى النبي -صلى الله عليه وسلم- بين الزبير و ابن مسعود وهما من المهاجرين . قلت وأخرجه الضياء في المختارة من المعجم الكبير للطبراني ، و ابن تيمية يصرح بأن أحاديث المختارة أصح وأقوى من أحاديث المستدرك . وقصة المؤاخاة الأولى أخرجها الحاكم من طريق جميع بن عمير عن بن عمر: آخى رسول الله- صلى الله عليه وسلم- بين أبي بكر وعمر ، و بين طلحة والزبير ،و بين عبد الرحمن بن عوف وعثمان و ذكر جماعة ، قال : فقال علي يا رسول الله إنك آخيت بين أصحابك فمن أخي قال: أنا أخوك . و إذا انضم هذا إلى ما تقدم تقوى به ))
دکتر علال می گوید:ذهبی ، ابن قیم و البانی با شیخ الاسلام در این مسئله موافق هستند.
سپس خود روایت را بررسی کرده و می نویسد:
صحیح و ثابت این است که پیمان برادری در مدینه میان مهاجرین و انصار اتفاق افتاد.( البخاري: الصحيح ، ج 2 ص: 802 . و ابن كثير : تفسير القرآن العظيم ، ج 2 ص: 329 ) ، آنچه که ابن حجر درباره ی برادری زبیر و ابن مسعود رضی الله عتهما در مدینه نقل می کند - در حالی که آن دو از مهاجرین هستند - ضعیف است مخصوصا روایتی که به آن اعتماد نموده است زمان وقوع حادثه را مشخص نمی کند (فتح الباري ، ج 7 ص: 271 . و الضياء المقدسي : المختارة ، ط1 ، مكتبة النهضة الحديثة ، مكة المكرمة 1410 ج 8 ص: 173 . ) ، آنچه که مرجوح است این است که در مدینه اتفاق نیفتاده است و در مکه مکرمه اتفاق افتاده است و این همان چیزی است که ابن قیم به آن متمایل شده است که پیمان برادری میان مسلمین دو بار اتفاق افتاد مرتبه اول در مکه مانند برادری زبیر با ابن مسعود و بار دوم در مدینه میان مهاجرین و انصار.
اما شاهد آوردن حافظ به حدیث حاکم : این حدیث صحیح نیست و از نظر متن و سند مردود است و به درجه ای نمی رسد که با طرق دیگر قوی شود چون که در سند آن سالم بن ابی حفصه و جمیع بن عمیر التمیمی وجود دارند در مورد اولی بعضی از ناقدان حدیث گفته اند : ضعیف است و مورد اعتماد نیست و (گفته اند ) شیعی جلد ، افراط کننده در تشیع (ميزان الاعتدال في نقد الرجال ، ط1 ، دار الكتب العلمية ، بيروت ، 1995 ج 3 ص: 162 ) و در مورد دومی بعضی از ناقدان محدث گفته اند : متهم به دروغگویی است ، رافضیی که حدیث می سازد ، از دروغگوترین مردمان ، بیشتر آنچه که روایت می کند متابع ندارد (یعنی هیچ کس دیگری مانند آن را روایت نمی کند). (همان ج 2 ص: 153).
اما از نظر متن : دو مسئله آن را رد می کند ، اول آنکه حدیث صحیح اشاره دارد بر آنکه برادری در مدینه میان مهاجرین و انصار بود نه میان مهاجر و مهاجر و انصاری و انصاری.مسئله دوم این است که در بعضی از روایات آمده است که پیمان برادری علی در مدینه میان او و سهل بن حنیف انصاری بوده است و میان وی و رسول صلی الله علیه و سلم نبوده است.
اینها دو مورد از احادیثی بود که حافظ آن هار را تصحیح نموده و از شیخ الاسلام به خاطر رد کردن آنها انتقاد نموده است.هر چند روایات دیگری نیز در رساله دکتر موجود بود اما من به خاطر ربط این دو روایت به موضوع فقط این دو را نقل کردم.
در همین رساله دکتر انتقاد حافظ به شیخ الاسلام را به خاطر رد کردن احادیث نقل نموده و آن را جواب می گوید:
حافظ می گوید: وجدته كثير التحامل إلى الغاية في رد الأحاديث التي يوردها بن المطهر ، و إن كان معظم ذلك من الموضوعات و الواهيات ، لكنه رد في رده كثيرا من الأحاديث الجياد التي لم يستحضر حالة التصنيف مظانها ، لأنه كان لاتساعه في الحفظ يتكل على ما في صدره و الإنسان عامد للنسيان

دکتر می نویسد: احادیثی خوبی که ابن حجر می گوید ابن تیمیه آنها را رد کرده است احادیثی است که ابن تیمیه در رد کردن آنها قبل از سند آن متن آن را بررسی می کند و زمانی که آن را مخالف با حقایق شرعی و عقلی و تاریخی می یابد آن را به خاطر وجود شذوذ و علت در متنش رد می کند اگر چه ظاهر سند آن صحیح باشد. و این شیوه بر خلاف شیوه ابن حجر است که در این احادیث قبل از متن سند آن را بررسی می کند. و این مسئله ای است که نمونه هایی از آن را نقل کردیم مانند رد بر ابن تیمیه در روایات بازگشت خورشید و حدیث برادری پیامبر با علی و روایت (لا یرقون و لا یسترقون) ، ابن تیمیه در این روایات متن آنها را بررسی می کند ، هر چند که اسناد آن را نیز از نظر دور نگه نمی دارد ، اما ابن حجر قبل از متن بر اسناد آن تکیه می کند حتی او بعضی از روایات را قبول می کند در حالی که اسناد آن صحیح نیست.
سپس دکتر آخرین انتقاد حافظ بر شیخ الاسلام را نقل می کند که رافضه بارها به آن استناد نموده اند:
و كم من مبالغة لتوهين كلام الرافضي أدته أحيانا إلى تنقيص علي- رضي الله عنه -، وهذه الترجمة لا تحتمل إيضاح ذلك و إيراد أمثلته
دکتر در جواب می گوید: کاش برای ما نمونه هایی از این را نقل می کرد تا بر آن نظر بیندازیم و سیاق و مضمون و جملات قبلی آن را ببینیم.چون این کار را انجام نداده است ما به خود ابن تیمیه رجوع می کنیم تا موقف او از علی بدانیم و از مقام علی نزد او مطلع شویم و رجوع می کنیم به آنچه که از او در کتابش منهاج السنة نوشته است.
اولا ابن تیمیه علی را بسیار ستایش می کند و بسیاری از فضایلش را ذکر می کند.مثلا درباره ی خلافتش می گوید:اما اعتقاد به خلافت و امامت او با نص ثابت است و با نص وجوب تبعیت از او ثابت نیست. و می گوید: همه ی امت بعد از قتل عثمان معترف به فضل علی و سبقتش بر ایمان بودند و در میان صحابه کسی باقی نمانده بود که در زمان خلافتش با او برابری کند. و می گوید : علی آخرین خلفای راشدین است که ولایت آنها خلافت پیامبری و رحمت بود.همچنین می گوید: فضل علی و ولایتش باری خدا و بلندی مرتبه اش نزد خداوند به خمد خداوند با طرق ثابت معلوم است.
دوما انتقاداتی که به ابن تیمیه به خاطر موقفش درباره علی می شود مانند این سخنش است که :علی در هفده مورد خطا نمود که با کتاب مخالف است که یکی از آنها اعتداد المتوفى عنها زوجها أطول الأجلين است. (قضیه هفده مورد همانطور که در تاپیک "بررسی نقلیات ابن حجر" گفتم از سوی شیخ الاسلام گفته نشده و در هیچ کتابی از کتبش وجود ندارد و دکتر در اینجا سخن آقشهری را نقل می کند که کذب محض است).
که انتقاداتی نیست که طعن به علی باشد و نه اینکه از مقامش بکاهد بلکه انتقاداتی است موضوع کتاب (وی را ) ناگزیر به این کار می کند چون او بر شخصی شیعی رد می نویسد که معتقد است علی و حسن و حسین و بقیه امامانشان ، امامانی معصوم هستند که ایمان به آنها واجب است و اطاعت از آنها فرض است و هر کس که به آنها ایمان نیاورد کافر است و صحابه گمراه شدند و کافر شدند وقتی که حق آنها در خلافت را غصب کردند.چنانکه این شخص کتابش را با احادیث ساختگی و روایات دروغین پر کرده است و خود ابن حجر به این اعتراف دارد که احادیثی که ابن مطهر آنها را آورده است بیشترینشان از موضوعات و واهیات است.پس وضعیتی که ابن تیمیه در آن قرار داشته است -یعنی رد کردن این افتراها - بر او لازم می کرده است که دلایل شرعی عقلی و تاریخی بیاورد که علی و حسن و حسین با وجود مقام و فضلشان انسانهایی عادی بوده اند که اشتباه کرده و راه درست را می رفتند ، گناه می کردند و اطاعت خدا می کرده اند پس عملی که ابن تیمیه انجام داده است عملی حق و درست بوده و کم کردن مقام علی و آل بیتش رضی الله عنهم نبوده چون که او آنها را در مکانی مناسب و لایق آنها از نظر شرعی و عقلی قرار داده است. و از حدود هشتاد طریق ثابت است که علی گفته است : برترین مردم بعد از پیامبر ابوبکر و عمر بوده اند.
در انتهای مقاله به بررسی موقف حافظ از شیخ الاسلام می پردازم.آیا حافظ شیخ الاسلام را از اهل سنت نمی دانسته و آیا او را اهل بدعت می دانسته؟.
واقعیت آن است که هر چند حافظ در بعضی کتب خود از شیخ الاسلام انتقاد نموده اما این انتقاد دلیل بر آن نیست که شیخ الاسلام را از اهل بدعت بداند چون انتقاد علمی در میان علما همیشه وجود داشته است.با همه ی انتقاداتی که حافظ از شیخ الاسلام داشته است با این حال به فضل او معترف بوده و بارها در کتب خود به سخنان شیخ الاسلام احتجاج کرده:
قال بن تيمية اتفق على ذلك علماء السلف من الصحابة والتابعين وأئمة المسلمين (فتح الباری ج 6 ص 245).
قلت : وكأنه عني بهذا تقي الدين ابن تيمية فإني رأيت فيما حكاه عنه بعض ثقات أصحابه ما ملخصه : الخبر إذا تلقته الأمة بالقبول تصديقاً له وعملاً بموجبه أفاد العلم عند جماهير العلماء من السلف والخلف وهو الذي ذكره جمهور المصنفين في أصول الفقه كشمس الأئمة السرخسي وغيره من الحنفية والقاضي عبد الوهاب وأمثاله من المالكية .(النکت للحافظ ابن حجر ج 1 ص 68).
حكى النجم الطوفي عن العلامة تقي الدين ابن تيمية(همان ص 95).
قد روينا عن العلامة تقي الدين ابن تيمية قال :
ليس في (( المسند )) عن الكذابين المتعمدين شئ بل ليس فيه من الدعاة إلى البدع شئ ، فلا أريد بالموضوع ، ما يتعمد صاحبه الكذب ، فاحمد لا يعتمد رواية هؤلاء في (( مسنده )) ومتى وقع منه شئ فيه ذهولاً أمر بالضرب عليه حال القراءة . وإن أريد بالموضوع ما يستدل على بطلانه بدليل منفصل فيجوز والله أعلم . (همان ص 108).
همچنین بعضی از اساتید و شیوخ حافظ از شاگردان شیخ الاسلام بوده اند و جالب ترین آنها برایم کسی بود که خود شیخ الاسلام باعث شده بود اسلام بیاورد و تا زمان وفات شیخ الاسلام با او بوده است و بعدها استاد حافظ ابن حجر می شود چنانکه حافظ در کتابش نقل می کند:
إبراهيم بن داود الآمدي ثم الدمشقي أبو محمد نزيل القاهرة، أسلم على يد الشيخ تقي الدين ابن تيمية وهو دون البلوغ، وصحبه إلى أن مات... قرأت عليه عدة أجزاء، وأجازني قبل ذلك. (إنباء الغمر بأبناء العمر ج4 ص 426).
با توجه به این می توان گفت که خود حافظ در واقع صدقه ای جاریه برای شیخ الاسلام بوده است.البته لازم به ذکر است که این شخص تنها شخصی نیست که استاد حافظ و شاگرد شیخ الاسلام بوده است بلکه افراد دیگری نیز بوده اند که شاگرد شیخ الاسلام و استاد حافظ بوده اند و حافظ در شرح حال این افراد این نکته را یادآور شده است.
شیخ ابن ناصر الدین دمشقی کتابی دارد به نام "الرد الوافر علی من زعم أن من سمی ابن تیمیه شیخ الاسلام کافر" که در آن بر یکی از متعصبین احناف که گمان می کرده "شیخ الاسلام" نامیدن ابن تیمیه جایز نیست و هر کس این کار را انجام بدهد مرتکب کفر شده است رد نوشته است.شیخ ابن ناصر الدین در این کتاب سخن 85 امام از امامان مسلمین را نقل می کند که همگی ابن تیمیه را با لفظ شیخ الاسلام نامیده اند.حافظ ابن حجر پس از خواندن این کتاب بر آن تقریظی می نویسد.متن تقریظ اینچنین است:
الحمد لله ، وسلام على عباده الذين اصطفى .
وقفتُ على هذا التأليف النافع ، والمجموع الذي هو للمقاصد التي جمع لأجلها جامع ، فتحققت سعة اطلاع الإمام الذي صنفه ، وتضلعه من العلوم النافعة بما عظمه بين العلماء وشرَّفه ، وشهرة إمامة الشيخ تقي الدين أشهر من الشمس ، وتلقيبه بـ " شيخ الإسلام " في عصره باق إلى الآن على الألسنة الزكية ، ويستمر غداً كما كان بالأمس ، ولا ينكر ذلك إلا من جهل مقداره ، أو تجنب الإنصاف ، فما أغلط من تعاطى ذلك وأكثر عثاره ، فالله تعالى هو المسؤول أن يقينا شرور أنفسنا ، وحصائد ألسنتنا بمنِّه وفضله ، ولو لم يكن من الدليل على إمامة هذا الرجل إلا ما نبَّه عليه الحافظ الشهير علم الدين البرزالي في " تاريخه " : أنه لم يوجد في الإسلام من اجتمع في جنازته لما مات ما اجتمع في جنازة الشيخ تقي الدين ، وأشار إلى أن جنازة الإمام أحمد كانت حافلة جدّاً شهدها مئات ألوف ، ولكن لو كان بدمشق من الخلائق نظير من كان ببغداد أو أضعاف ذلك : لما تأخر أحد منهم عن شهود جنازته ، وأيضاً فجميع من كان ببغداد إلا الأقل كانوا يعتقدون إمامة الإمام أحمد ، وكان أمير بغداد وخليفة ذلك الوقت إذا ذاك في غاية المحبة له والتعظيم ، بخلاف ابن تيمية فكان أمير البلد حين مات غائباً ، وكان أكثر مَن بالبلد مِن الفقهاء قد تعصبوا عليه حتى مات محبوساً بالقلعة ، ومع هذا فلم يتخلف منهم عن حضور جنازته والترحم عليه والتأسف عليه إلا ثلاثة أنفس ، تأخروا خشية على أنفسهم من العامة .
ومع حضور هذا الجمع العظيم : فلم يكن لذلك باعث إلا اعتقاد إمامته وبركته ، لا بجمع سلطان ، ولا غيره ، وقد صح عن النبي صلى الله عليه وسلم أنه قال : ( أنتم شهداء الله في الأرض ) - رواه البخاري ومسلم - .
ولقد قام على الشيخ تقي الدين جماعة من العلماء مراراً ، بسبب أشياء أنكروها عليه من الأصول والفروع ، وعقدت له بسبب ذلك عدة مجالس بالقاهرة ، وبدمشق ، ولا يحفظ عن أحد منهم أنه أفتى بزندقته ، ولا حكم بسفك دمه مع شدة المتعصبين عليه حينئذ من أهل الدولة ، حتى حبس بالقاهرة ، ثم بالإسكندرية ، ومع ذلك فكلهم معترف بسعة علمه ، وكثرة ورعه ، وزهده ، ووصفه بالسخاء ، والشجاعة ، وغير ذلك من قيامه في نصر الإسلام ، والدعوة إلى الله تعالى في السر والعلانية ، فكيف لا يُنكر على مَن أطلق " أنه كافر " ، بل من أطلق على من سماه شيخ الإسلام : الكفر ، وليس في تسميته بذلك ما يقتضي ذلك ؛ فإنه شيخ في الإسلام بلا ريب ، والمسائل التي أنكرت عليه ما كان يقولها بالتشهي ، ولا يصر على القول بها بعد قيام الدليل عليه عناداً ، وهذه تصانيفه طافحة بالرد على من يقول بالتجسيم ، والتبري منه ، ومع ذلك فهو بشر يخطئ ويصيب ، فالذي أصاب فيه - وهو الأكثر - يستفاد منه ، ويترحم عليه بسببه ، والذي أخطأ فيه لا يقلد فيه ، بل هو معذور ؛ لأن أئمة عصره شهدوا له بأن أدوات الاجتهاد اجتمعت فيه ، حتى كان أشد المتعصبين عليه ، والقائمين في إيصال الشر إليه ، وهو الشيخ كمال الدين الزملكاني ، يشهد له بذلك ، وكذلك الشيخ صدر الدين بن الوكيل ، الذي لم يثبت لمناظرته غيره .
ومن أعجب العجب أن هذا الرجل كان أعظم الناس قياماً على أهل البدع من الروافض ، والحلولية ، والاتحادية ، وتصانيفه في ذلك كثيرة شهيرة ، وفتاويه فيهم لا تدخل تحت الحصر ، فيا قرة أعينهم إذا سمعوا بكفره ، ويا سرورهم إذا رأوا من يكفر من لا يكفره ، فالواجب على من تلبّس بالعلم وكان له عقل أن يتأمل كلام الرجل من تصانيفه المشتهرة ، أو من ألسنة من يوثق به من أهل النقل ، فيفرد من ذلك ما يُنكر ، فيحذِّر منه على قصد النصح ، ويثني عليه بفضائله فيما أصاب من ذلك ، كدأب غيره من العلماء ، ولو لم يكن للشيخ تقي الدين من المناقب إلا تلميذه الشهير الشيخ شمس الدين بن قيم الجوزية صاحب التصانيف النافعة السائرة التي انتفع بها الموافق والمخالف : لكان غاية في الدلالة على عظم منزلته ، فكيف وقد شهد له بالتقدم في العلوم ، والتميز في المنطوق والمفهوم أئمة عصره من الشافعية وغيرهم ، فضلاً عن الحنابلة ، فالذي يطلق عليه مع هذه الأشياء الكفر ، أو على من سمَّاه " شيخ الإسلام " : لا يلتفت إليه ، ولا يعوَّل في هذا المقام عليه ، بل يجب ردعه عن ذلك إلى أن يراجع الحق ، ويذعن للصواب ، والله يقول الحق ، وهو يهدي السبيل ، وحسبنا الله ، ونعم الوكيل .
صفة خطه أدام الله بقاءه.
قاله ، وكتبه : أحمد بن علي بن محمد بن حجر الشافعي ، عفا الله عنه ، وذلك في يوم الجمعة التاسع من شهر ربيع الأول ، عام خمسة وثلاثين وثمانمائة ، حامداً لله ، ومصليّاً على رسوله محمد ، وآله ومسلماً .
" الرد الوافر " للإمام ابن ناصر الدين الدمشقي ( ص 145 ، 146 ) ، ونقل الحافظ السخاوي – تلميذ ابن حجر – كلام شيخه في كتابه " الجواهر والدرر " ( 2 / 734 – 736 ) .

ان العزة لله

إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا