بيوگرافى «ابن تيميه»

نويسنده: جعفر سبحانى

در ماه ربيع الاول سال 661 هجرى قمرى، درست 5 سال پس از سقوط عاصمه خلافت عباسى (بغداد) كودكى در يكى از نقاط شام به نام (حران) ديده به جهان گشود وتا 7 سالگى در آن سرزمين زندگى كرد، ولى بخاطر حمله سپاه مغول، خانواده وى مجبور به جلاى وطن شد ورحل اقامت در شهر شام افكند. پدر او روحانى حنبلى مذهب بود كه در عقايد وفقه از مذهب «احمد بن حنبل» (م/241) پيروى ميكرد، از اين جهت فرزند خود را به مدارس «حنابله» فرستاد تا فقه حنبلى را فرا گيرد.

اين كودك همان «احمد بن عبد الحليم، بن تيميه حرانى» است كه آيين وهابيت در قرن 12 هجرى بر اساس افكار وآراء او پى ريزى گرديد.

شناخت عقايد وهابيان در گرو شناخت ابن تيميه وآراء وعقايد او است. محمد بن عبد الوهاب مؤسس «وهابيت» بخشى از عقائد او را گرفت، وقسمتهاى ديگر آنرا رها كرد وبه آن اهميت نداد.

ابن تيميه تا سال 698 هجرى در شام بسان يك روحانى حنبلى ميزيست، وتا آن سال از او لغزشى مشاهده نشد واز آن به بعد، يعنى وقتى رساله اى به نام «الرسالة الحموية» نوشت، آثار انحراف در او ظاهر گرديد، وى اين رساله را در پاسخ پرسش مردم «حماة» (1) كه يكى از شهرهاى سوريه است، نوشت وآشكارا براى خدا «جهت» و «سمت» قائل شد وتلويحا او را جسم دانست.

تنزيه خدا از جسم وجسمانى بودن واز هر نوع مماثله با موجودات امكانى يكى از افتخارات اسلام وقرآن است كه آشكارا ميفرمايد «ليس كمثله شىء» (2) «براى او مانندى نيست» وبه خاطر نفى پندار جهت وسمت، او را در همه جا حاضر وناظر ميداند ومى فرمايد: «وهو معكم اين ما كنتم» (3) «او با شما است در هر كجا باشيد» . ونيز ميفرمايد: «وهو الذي في السماء اله وفي الارض اله. . .» (4) «او (خدا) كسى است كه در آسمانها خدا است ودر زمين خداست» . ولى فرزند تيميه با وجود چنين آيات صريح وروشن ودلائل محكم واستوار متكلمان اسلامى اعم از معتزلى واشعرى وشيعى، خرق اجماع كرد وآشكارا گفت: خدا فوق آسمانها است، وبر عرش خود تكيه كرده است.

مبانى فكرى ابن تيميه در چهار بعد

مبانى فكرى ابن تيميه را در چهار بخش ميتوان خلاصه كرد:

1 - حمل صفات خبرى بر معانى لغوى

در اصطلاح علم كلام، بخشى از صفات خدا را، صفات خبرى مى نامند، صفاتى كه قرآن وحديث از آن خبر داده وخرد آنرا درك نكرده است، مانند «وجه» و «يد» و «استواء بر عرش» ونظائر آنها كه قسمتى از آنها در قرآن، وبرخى ديگر در حديث نبوى وارد شده است.

شكى نيست كه معانى لغوى اين صفات، ملازم با جسمانى بودن خداست زيرا «وجه» به معنى «صورت» و «يد» به معنى دست و «استواء» به معنى استقرار ويا جلوس، از شؤون موجودات امكانى است، وخداى واجب الوجود، منزه از چنين معانى، ميباشد، از اين جهت همه طوائف اسلامى به جز گروه «مجسمه» با توجه به قرائنى كه در سياق آيات است، معانى خاصى براى اين صفات مطرح ميكنند، كه با مراجعه به تفاسير وكتابهاى كلامى روشن مى گردد.

ولى متاسفانه شيخ الاسلام قرن هشتم، اصرار مى ورزد كه آنچهـ در اين باره وارد شده، بر همان معانى لغوى ومتداول عرفى بايد حمل گردد وكسانى را كه اين نوع از صفات را بكمك قرائن موجود در آيات وروايات بر معانى مجازى وكنائى حمل مى كنند، «مؤوله» ناميده وبه باد انتقاد مى گيرد، وبه اين نيز اكتفاء نميكند وميگويد: همه صحابه وتابعان نيز بر اين عقيده بوده اند وما در آينده، ترجمه عبارت «رساله حمويه» او را خواهيم آورد.

2 - كاستن از مقامات پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله

بخش دوم تفكر او عادى جلوه دادن مقامات پيامبران واولياى الهى است واينكه آنان پس از مرگ كوچكترين تفاوتى با افراد عادى ندارند، او در اين راستا، مسائلى را مطرح ميكند كه همگى يك هدف را تعقيب ميكنند، وآن عادى جلوه دادن پيامبران، مخصوصا پيامبر اسلام واولياء بزرگ دين است. روى اين اساس مى گويد:

1 - سفر براى زيارت پيامبر حرام است.

2 - كيفيت زيارت پيامبر، از كيفيت زيارت اهل قبور تجاوز نمى كند.

3 - هر نوع پناه وسايبان بر قبور حرام مى باشد.

4 - پس از درگذشت پيامبر هر گونه توسل به آن حضرت بدعت وشرك است.

5 - سوگند به پيامبر وقرآن، ويا سوگند دادن خدا، به آنها شرك مى باشد.

6 - برگزارى مراسم جشن وشادى در تولد پيامبر، بدعت به شمار مى رود.

وهمچنين. . . كه يكايك آنها به صورت گسترده خواهد آمد وزير بناى آراء ونظريات او در اين مسائل اين است كه براى توحيد وشرك، حد منطقى قايل نشده وروى انگيزه خاصى، آنها را شرك، وبدعت ويا لااقل حرام مى داند.

او در اين قسمت، آراء ونظرياتى را مطرح ميكند، كه پيش از او، احدى از علماى اسلام، نگفته وي با لجاج خاصى به جنگ همه مى رود، واز اين جهت از همان زمان، و پس از آن، افكار عمومى اهل سنت بر او شوريد. وبارها دستگير وزندانى شد ودهها كتاب بر رد انديشه هاى او نوشته گرديد.

3 - انكار فضائل اهل البيت

بخش سوم از مبانى فكرى او را انكار فضائل مسلم اهل بيت عصمت وطهارت كه در صحاح ومسانيد اهل سنت وارد شده، تشكيل ميدهد وى در كتاب خود به نام «منهاج السنة» كه به حق بايد آنرا «منهاج البدعة» دانست احاديث صحيحى را كه مربوط به مناقب على وخاندان اوست، بدون ارائه مدركى، انكار مى نمايد وهمه را مجعول اعلام ميكند، فضائلى كه دهها حافظ وحاكم از محدثان آنرا نقل كرده وبهصحت آنها تصريح كرده اند. از باب نمونه مى گويد:

1 - نزول آيه: «انما وليكم الله ورسوله» درباره على، به اتفاق اهل علم دروغ است، منهاج السنة ج 1 ص 1 در حالى كه متجاوز از شصت و چهار محدث ودانشمند، بر نزول آن درباره امام تصريح كرده اند (5) .

2 - آيه: (قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة في القربى، درباره خاندان رسالت نازل نشده است، منهاج السنة 2/118، در حالى متجاوز از چهل و پنج محدث ودانشمند آنرا نقل كرده اند (6) .

وهمچنين. . . اين نوع نقدها وردها، علاوه بر اينكه حاكى از عدم مبالات، در انتقاد است، خالى از يك نوع دشمنى باطنى با خاندان پيامبر نمى باشد.

او با گشودن اين باب، زحمات احمد بن حنبل را در تثبيت فضائل امام على - عليه السلام - به هدر داد.

تا پيش از احمد بن حنبل م/241، خليفه راشد بودن امام در ميان محدثان اهل سنت جا نيفتاده بود ودر اين قضيه موافق ومخالف وجود داشت، او بود كه على را رسما خليفه چهارم از خلفاى راشد اعلام كرد وبا زحمات فراوان توانست مساله «تربيع خلافت» را تثبيت كند، واز اين طريق با ناصبى گرى، سخت مبارزه نمود وكتاب «مناقب الصحابه» او بهترين گواه بر اين مطلب است.

«حمصى» مى گويد وقتى مساله «تربيع» از جانب احمد بن حنبل اعلام شد، به حضور او رفته وگفتم، كار شما، طعن بر طلحه وزبير است، او صورت درهم كشيد وگفت: من چهـ كار با آنان دارم؟ آنگاه سخنى از عبد الله بن عمر نقل كردم، او در پاسخ گفت: عمر بهتر از فرزندش است، او على را عضو شوراى شش نفره قرار داد، وعلى نيز خود را امير مؤمنان معرفى كرد، حالا من بگويم، على امير مؤمنان نيست؟ (7) .

ولى ابن تيميه حنبلى از راه امام مذهب خود، منحرف شد وبا انكار فضائل امام على - عليه السلام -، روح ناصبى گرى وانكار فضائل اهل البيت را پرورش داد.

4 - مخالفت با مذاهب چهار گانه اهل سنت

بخش چهارم از انحراف فكرى او مخالفت وى با مذاهب چهار گانه اهل سنت در باب نكاح وطلاق است كه فعلا براى ما مطرح نيست، وشايد در برخى از مسائل، حق با ابن تيميه باشد ولى يك چنين مخالفت با مبانى فكرى اهل سنت كه اجماع فقهاى يك عصر، تا چهـ رسد به چند عصر را حجت ميدانند، سازگار نيست.

محمد بن عبد الوهاب كه از نيم خورده ابن تيميه استفاده مى كند، تنها، بخش دوم از مبانى فكرى او را گرفت، وبه سه بخش ديگر اهميت نداد، هر چند اخيرا بخش نخست (جهت داشتن خدا) به وسيله مفتى سعودى «عبد العزيز بن باز» به صورت كمرنگ احياء شده است.

واخيرا در عربستان سعودى كتابى بنام «علاقة الاثبات والتفويض» پيرامون صفات خبرى با تقريظ «عبد العزيز بن باز» منتشر شده است، ومجموع كتاب حاكى است كه مؤلف وتقريظ نويس در صدد احياء بخش نخست از مبانى فكرى «ابن تيميه» هستند.

(فويل لهم مما كتبت ايديهم وويل لهم مما يكسبون) (سوره بقره آيه 79) .

پى نوشتها:

(1) شهر «حماة» در صد و پنجاه كيلومترى دمشق قرار گرفته است.

(2) سوره شورى/11.

(3) سوره حديد/4.

(4) سوره زخرف/84.

(5 و 6) به الغدير 3/156 تا 172 مراجعه فرماييد.

(7) طبقات الحنابلة، 1/393.

http://altohid.com/index.php/1388-03-27-14-53-35/141-l-r