محمد بن عبد الرحمن بن قبة الرازي‏ أبو جعفر(000 - قبل 319 هـ = 000 - قبل 931 م)

محمد بن عبد الرحمن بن قبة الرازي‏ أبو جعفر(000 - قبل 319 هـ = 000 - قبل 931 م)
محمد بن عبد الرحمن بن قبة الرازي‏ أبو جعفر(000 - قبل 319 هـ = 000 - قبل 931 م)

عبد الله بن أحمد بن محمود الكعبي البلخي أبو القاسم(273 - 319 هـ = 886 - 931 م)





رجال النجاشي، ص: 375
1023 محمد بن عبد الرحمن بن قبة الرازي‏
أبو جعفر، متكلم، عظيم القدر، حسن العقيدة، قوي في الكلام، كان قديما من المعتزلة، و تبصر و انتقل. له كتب في الكلام. و قد سمع الحديث و أخذ عنه ابن بطة، و ذكره في فهرسته الذي يذكر فيه من سمع منه فقال: و سمعت من محمد بن عبد الرحمن بن قبة له كتاب الإنصاف في الإمامة، و كتاب المستثبت نقض كتاب أبي القاسم البلخي، و كتاب الرد على الزيدية، كتاب الرد على أبي علي الجبائي، المسألة المفردة في الإمامة.
رجال النجاشي، ص: 376
سمعت أبا الحسين بن المهلوس العلوي الموسوي رضي الله عنه يقول في مجلس الرضي أبي الحسن محمد بن الحسين بن موسى، و هناك شيخنا أبو عبد الله محمد بن محمد بن النعمان رحمهم الله أجمعين: سمعت أبا الحسين السوسنجردي رحمه الله و كان من عيون أصحابنا و صالحيهم المتكلمين، و له كتاب في الإمامة معروف به، و كان قد حج على قدميه (قدمه) خمسين حجة- يقول: مضيت إلى أبي القاسم البلخي إلى بلخ، بعد زيارتي الرضا عليه السلام بطوس، فسلمت عليه، و كان عارفا بي، و معي كتاب أبي جعفر بن قبة في الإمامة، المعروف بالإنصاف، فوقف عليه و نقضه ب المسترشد في الإمامة، فعدت إلى الري فدفعت الكتاب إلى ابن قبة فنقضه ب المستثبت في الإمامة، فحملته إلى أبي القاسم فنقضه ب نقض المستثبت، فعدت إلى الري فوجدت أبا جعفر قد مات رحمه الله.



رجال النجاشي، ص: 381
1036 محمد بن بشر الحمدوني أبو الحسين السوسنجردي، متكلم، جيد الكلام، صحيح الاعتقاد، كان يقول بالوعيد. له كتب، منها: كتاب المقنع في الإمامة، كتاب المنقذ في الإمامة. قد تقدم ذكر هذا الرجل و حسن عبادته و عمله. من ذلك حجه على قدميه خمسين حجة.







شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ج‏1 206 نتف من أخبار عثمان بن عفان ..... ص : 198
إمام البغداديين من المعتزلة و كان في دولة المقتدر قبل أن يخلق الرضي بمدة طويلة و وجدت أيضا كثيرا منها في كتاب أبي جعفر بن قبة أحد متكلمي الإمامية و هو الكتاب المشهور المعروف بكتاب الإنصاف و كان أبو جعفر هذا من تلامذة الشيخ أبي القاسم البلخي رحمه الله تعالى و مات في ذلك العصر قبل أن يكون الرضي رحمه الله تعالى موجودا















أعيان ‏الشيعة، ج‏9، ص: 380
أبو جعفر محمد بن عبد الرحمن بن قبة الرازي‏
الظاهر أنه من أهل القرن الرابع لأنه يروي عنه الحسن بن حمزة العلوي الطبري و التلعكبري سمع من الحسن هذا سنة 328 و قبة: قال المحدث النيسابوري وجد بخط السيد صفي الدين محمد بن مسعد الموسوي بكسر القاف و فتح ألباء الموحدة و بعضهم ضبطها بضم القاف و تشديد ألباء و لكن الضبط الأول أشهر و الرازي نسبة إلى الري على غير القياس و هي اليوم طهران و ما والاها.
أقوال المترجمين فيه‏
كان معدودا من أعاظم متكلمي الفرقة الامامية و كان معاصرا لأبي القاسم البلخي من رؤساء معتزلة بغداد. في الفهرست محمد بن عبد الرحمن بن قبة الرازي يكنى أبا جعفر من متكلمي الامامية و حذاقهم و كان أولا معتزليا ثم انتقل إلى قول الامامية و حسنت طريقته و بصيرته. و قال النجاشي محمد بن عبد الرحمن بن قبة الرازي أبو جعفر متكلم عظيم القدر حسن العقيدة قوي في الكلام و كان قديما من [المعتزل‏] المعتزلة و تبصر و انتقل و كان حاذقا شيخ الامامية في زمانه له كتب في الامامة.
و في شرح النهج الحديدي: أحد متكلمي الامامية و كان من تلامذة أبي القاسم البلخي له كتاب الإنصاف مشهور معروف وجدت فيه الخطبة الشقشقية و مات قبل أن يكون الرضي موجودا.
أحواله‏
اشتهر عنه أنه يقول باستحالة التعبد بخبر الواحد عقلا و استدل على ذلك بان العمل بأخبار الآحاد يوجب تحليل الحرام و تحريم الحلال و الثاني أنه لو جاز الاعتماد في الاخبار عن المعصوم على خبر الواحد لجاز الاعتماد عليه في الأخبار عن الله تعالى و اللازم باطل بالاتفاق فالملزوم مثله.
و له في مسألة الامامة مباحثات و مناظرات كثيرة نقلها المتكلمون من الامامية في كتبهم منهم الصدوق في كتاب كمال الدين و تمام النعمة في إثبات الغيبة قال: و قد تكلم علينا أبو الحسن علي بن أحمد بن بشار في الغيبة و أجابه أبو جعفر محمد بن عبد الرحمن بن قبة الرازي ببراهين و أدلة ساطعة.







موسوعة طبقات ‏الفقهاء، ج‏4، ص: 408
1595 ابن قِبَة «1»

(.. قبل 329 ه) محمد بن عبد الرحمن بن قِبَة «2» أبو جعفر الرازيّ، من متكلّمي الشيعة و حُذّاقهم.
كان أولًا من المعتزلة، ثمّ انتقل إلى مذهب الامامية، و سمع الحديث.
أخذ عنه ابن بطّة «3».
و كان فقيهاً، متكلِّماً، حسن العقيدة، قوياً في الكلام.
لهُ كتب في الكلام، منها: الانصاف في الامامة، المستثبت، الردّ على الزيدية، الردّ على أبي علي الجبائي، و المسألة المفردة في الامامة.
و لهُ أجوبة في الردّ على الشُبهات، كشبهة أبي الحسن علي بن أحمد بن بشّار، و شبهة المعتزلة.
قال أبو الحسين السوسنجردي «1» مضيت إلى أبي القاسم البلخي «2» إلى بلخ، بعد زيارتي الرضا- عليه السلام- بطوس، و معي كتاب أبي جعفر بن قبة في الامامة المعروف بالانصاف، فوقف عليه و نقضه بالمسترشد في الامامة، فعدت إلى الريّ، فدفعت الكتاب إلى ابن قبة، فنقضه بالمستثبت في الامامة، فحملته إلى أبي القاسم فنقضه بنقض المستثبت، فعدت إلى الريّ، فوجدت أبا جعفر قد مات.
















ابن قبه رازی

Question book.svg
کتاب‌شناسی یا ارجاعات این مقاله ناقص است. می‌توانید با اصلاح نحوهٔ ارجاع به منابع بر طبق شیوه‌نامهٔ ارجاع به منابع، به ویکی‌شیعه کمک کنید.
ابوجعفر محمد بن عبدالرحمان بن قبه رازی
زادروز ؟
درگذشت پیش از ۳۱۷ قمری
آرامگاه بغداد یا کاظمین
شناخته‌شده برای متکلم برجسته شیعه
لقب ابن قبه رازی
دین اسلام
مذهب شیعه
آثار الانصاف، الاشهاد، الرد علی ابن علی الجبائی و آثار دیگر

ابوجعفر محمد بن عبدالرحمان بن قِبه‌ رازی، معروف به اِبْن‌ِ قِبه‌ رازی متکلم امامی در اوایل سده چهارم قمری است. ابن شهر آشوب و نجاشی او را به عنوان متکلمی قوی دست و نیکو عقیده ستوده‌اند. از مناظره‌ها و مجادله‌هایی که با متکلمان بزرگ عصر خود داشته چنین بر می‌آید که در زمان خود در علم کلام از برجستگی ویژه‌ای برخوردار بوده است. از وی تألیفاتی بر جای مانده است.
محتویات

۱ زیست‎نامه
۲ از متکلمان برجسته شیعه
۳ ماجرای کتاب الانصاف
۴ دیگر آثار
۵ پانویس
۶ منابع
۷ پیوند به بیرون

زیست‎نامه

از تاریخ تولد و درگذشت و سیر زندگی او اطلاعی در دست نیست، جز آنکه در آغاز معتزلی بود ولی پس از مدتی به مذهب امامیه گروید.

ابوالقاسم بلخی را از استادان وی و ابن بُطَّه قمی را از شاگردان او دانسته‌اند.[۱]
از متکلمان برجسته شیعه

ابن شهر آشوب[۲] و نجاشی[۳] او را به عنوان متکلمی قوی دست و نیکو عقیده ستوده‌اند. از مناظره‌ها و مجادله‌هایی که با متکلمان بزرگ عصر خود داشته چنین بر می‌آید که در زمان خود در علم کلام از برجستگی ویژه‌ای برخوردار بوده است.

در عصر ابن قبه مهم‌ترین مبحث متکلمان امامیه پاسخ دادن به شبهاتی بوده که متکلمان فرق دیگر اسلامی بر نظریه امامت شیعه اثنی عشری وارد می‌کردند.
ماجرای کتاب الانصاف

از ابوالحسین سوسنجردی نقل است که پس از زیارت حضرت رضا (ع) به دیدار ابوالقاسم بلخی در بلخ رفتم و کتاب الانصاف ابن قبه را به او دادم. او بر این کتاب نقضی نوشت به نام المسترشد فی الامامه؛ به ری بازگشتم و کتاب را به ابن قبه دادم و او بر آن ردّی نوشت به نام المستثبت فی الامامه و چون آن را نزد بلخی بردم، آن را با نقض المستثبت پاسخ داد، اما وقتی که به ری رسیدم ابن قبه از دنیا رفته بود.[۴]

از الانصاف که از مراجع ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه[۵] بوده و او بخشی از خطبه شقشقیه را در آن کتاب دیده است، جز پاره‌ای که در الشافی سید مرتضی[۶] آمده، چیزی نمانده است.
دیگر آثار

برخی دیگر از نوشته‌های ابن قبه در کمال الدین شیخ صدوق[۷] وجود دارد که حاکی از برخوردهای کلامی وی با دو تن از متکلمان دیگر مذاهب است که این دو بر اعتقاد امامیه در مورد مسأله غیبت دوازدهمین امام(عج) خرده گرفته‌اند. ابوالحسین علی بن احمد بن بشار یکی از آنهاست که به فرقه‌ای منسوب است به نام جعفریه خُلّص[۸] و دیگری ابوزید علوی متکلم زیدی است که ابن قبه به نقد آراء او پرداخته است.

ابوزید علوی در اثبات مذهب خود و رد مذهب امامیه کتابی پرداخته است به نام الاشهاد و ابن قبه بر آن ردی به نام نقض کتاب الاشهاد نوشته[۹] که ابن بابویه در کتاب یاد شده، از آن نقل کرده است. ابن قبه در این رساله اشکال‌های ابوزید را یک به یک آورده و به آنها پاسخ داده است.

افزون بر کتاب‌های یاد شده، آثار دیگری نیز به نام‌های الرد علی ابن علی الجبائی، کتاب التعریف و المسأله المفرده فی الامامه از ابن قبه یاد کرده‌اند.[۱۰]
پانویس

شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۰۶؛ رجال، ص۳۷۵
معالم العلماء، ص۹۵
رجال، ص۳۷۵
رجال، ص۳۷۶
ج۱، ص۲۰۶
ج۲، ص۱۲۶-۱۲۷
کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۵۱ -۶۰، ص۹۴-۱۲۶
المقالات و الفرق، ص۱۰۱
معالم العلماء، ص۹۵-۹۶؛ قس: رجال، ص۳۷۵

رجال، ۳۷۵؛ فهرست، ج۱، ص۲۹

منابع

ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۷۹ق /۱۹۵۹م.
ابن بابویه، محمد، کمال الدین و تمام النعمه، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران، ۱۳۹۰ق /۱۹۷۰م.
ابن شهر آشوب، محمد، معالم العلماء، نجف، ۱۳۸۰ق /۱۹۶۰م.
اشعری قمی، سعد، المقالات و الفرق، به کوشش محمدجواد مشکور، تهران، ۱۳۶۱ش.
سیدمرتضی، علی بن حسین، الشافی فی الامامه، تهران، ۱۴۱۰ق.
صاحب فصول، محمد، الفصول الغرویه، تهران، ۱۲۷۰ق.
طوسی، محمد، فهرست، به کوشش آلویس اشپرنگر و محمود رامیار، مشهد، ۱۳۵۱ش.
محقق حلی، جعفر، معارج الاصول، قم، ۱۴۰۳ق.
نجاشی، احمد، رجال، به کوشش موسی شبیری زنجانی، ۱۴۰۷ق /۱۹۸۶م.

پیوند به بیرون

منبع مقاله: دایرة المعارف بزرگ اسلامی
سه تکه متن مهم از ابن قبه رازی








ابن قبه رازی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
Jump to navigation
Jump to search

ابو جعفر محمد بن عبدالرحمان بن قبه رازی معروف به ابن قبه (وفات قبل از ۳۱۹ ق) از متکلمان شیعه دوازده امامی دوران غیبت صغری است. به نوشته نجاشی وی در ابتدا معتزلی بود و سپس شیعه شد.

تألیفات عبارت است از:

الانصاف فی الامامة
المستثبت؛ نقض کتاب ابوالقاسم بلخی
الرد علی الزیدیة
الرد علی ابی علی الجبایی
المسالة المفردة فی الامامة.

هیچ‌یک از تألیفات وی مستقیماً در دست نیست، جز آنچه که در دیگر کتاب‌ها نقل شده است. سید حسین مدرسی طباطبایی سه اثر باقی مانده او را که در کتب کلامی نقل شده است در ضمیمه کتاب «مکتب در فرایند تکامل» آورده است.
منابع

محمد بن عبد الرحمان بن قبه رازی متکلمی جلیل القدر
بر اندیشه‌ها و آثار کلامی ابن قبه رازی ( قبل از ۳۱۹ )







https://hawzah.net/fa/article/view/81442

محمد بن عبد الرحمان بن قبه رازی متکلمی جلیل القدر
تاریخ انتشار : 1388/7/18
بازدید : 1749
منبع : فصلنامه کلام اسلامی، شماره 21 , ترابی قمشه ای، اکبر

ابو جعفر محمد بن عبدالرحمان بن قبه معروف به ابن قبه، از دانشمندان بزرگ و متکلمان حاذق امامی مذهب است. آگاهی ما از جزئیات زندگی او بسیار ناچیز است. از سال تولد و وفات و کیفیت نشو و نمای او و تعلیم و تعلمش، اساتید و شاگردانش به جز مقدار کمی که رجالی بزرگ نجاشی نوشته است اطلاعی دیگر در دست نیست.

نجاشی می نویسد: او متکلمی عظیم القدر، نیکو عقیده، نیرومند و قوی پنجه در علم کلام بود. در ابتدا معتزلی مسلک بود سپس مستبصر شد و به مذهب امامیه درآمد، و کتابهایی در کلام دارد; از علم حدیث نیز بهره ای داشت و ابن بطه از او روایت می کند و نام او را در فهرست کسانی که از ایشان سماعی داشته ذکر کرده است.

تالیفات ابن قبه عبارت است از: 1.الانصاف فی الامامة; 2. المستثبت; نقض کتاب ابو القاسم بلخی; 3. الرد علی الزیدیة; 4. الرد علی ابی علی الجبایی; 5. المسالة المفردة فی الامامة.

نجاشی به نقل حکایتی می پردازد که در مجلس سید رضی رحمه الله و در محضر شیخ مفیدرحمه الله از ابو الحسین بن مهلوس علوی شنیده است. وی از ابو الحسین سوسنجردی (از بزرگان اصحاب امامی مذهب و از متکلمان صالح و شایسته است و کتابی در امامت تالیف کرده و به آن کتاب شهرت یافته است و پنجاه بار با پای پیاده به زیارت خانه ی خدا مشرف شده بود) روایت می کند که گفت:

بعد از زیارت امام هشتم علی بن موسی الرضا علیمها السلام به بلخ نزد ابو القاسم بلخی رفتم تا با او مراوده و گفتگویی داشته باشم. او مرا می شناخت، همراه من کتاب ابی جعفر بن قبه در امامت همان کتاب معروف به «الانصاف » بود; ابو القاسم بلخی آن را گرفت مطالعه کرد و نقدی به نام «المسترشد فی الامامة » بر آن نوشت. در بازگشتم از بلخ به ری کتاب بلخی را بر ابن قبه عرضه کردم وی بر آن نقضی به نام «المستثبت فی الامامة » نوشت به من داد، آن را برای ابو القاسم بلخی بردم مطالعه کرد، ردی به نام «نقض المستثبت » بر آن تالیف کرده به من داد، آن را به ری آوردم تا بر ابن قبه عرضه کنم لکن او از دنیا رفته بود. (1)

ابن ندیم می نویسد: ابو جعفر محمد بن قبه از متکلمان شیعی وحاذقان آنان است کتاب «الانصاف فی الامامة » و «کتاب الامامة » از تالیفات اوست. (2)

شیخ طوسی در فهرست می گوید: از متکلمان امامی مذهب و از حاذقان آنان است در ابتدا معتزلی بود سپس به مذهب امامیه گروید و در این مذهب صاحب بصیرت گشت، کتابهایی در امامت تالیف کرده که از جمله ی آنها: کتاب «الانصاف » و کتاب «المستثبت » نقض کتاب «المسترشد» ابوالقاسم بلخی و کتاب تعریف زیدیه و غیر آنهاست. (3)

ابن داود و علامه ی حلی نیز نام او را به بزرگی ستوده اند و گفتار شیخ و نجاشی را در باره ی وی نوشته اند. (4) و شیخ حر عاملی از او به عنوان فقیه و متکلمی عظیم الشان امامی مذهب که صاحب تالیفاتی است یاد می کند. (5)

ابن ابی الحدید او را متکلمی امامی مذهب، مؤلف کتاب مشهور «الانصاف » و از شاگردان ابوالقاسم بلخی می داند که قبل از تولد سید رضی از دنیا رفته است. (6)

از ترجمه ی ابو محمد حسن بن موسی نوبختی استفاده می شود نامبرده با ابن قبه مراسلاتی داشته است و نوبختی دو جوابیه برای او نوشته است. (7) دیگر دانشمندان و علمای رجال نیز به همین مقدار در شرح زندگی او بسنده کرده اند، آنچه مسلم است وی قبل از تولد سید رضی رحمه الله (406-358) از دنیا رفته است; زیرا ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه در پاسخ کسانی که خطبه ی شقشقیه را از کلمات امیر مؤمنان علیه السلام نمی دانند می نویسد: من قسمتهایی از این خطبه را در کتاب «الانصاف » ابن قبه دیده ام وی شاگرد ابو القاسم بلخی است و قبل از به دنیا آمدن سید رضی از دنیا رفت. (8) بلکه از نوشته ی نجاشی هویداست که وفات ابن قبه پیش از وفات ابو القاسم کعبی بلخی عبد الله بن احمد بن محمود (319-273) بوده است. در حاشیه ی شافی عبد الزهراء حسینی سال وفاتش را 317 هجری در خراسان ذکر کرده (9) ، ولی تاکنون دلیلی بر این تاریخ پیدا نکرده ایم.

هیچ کدام از تالیفات ابن قبه باقی نمانده است با این که ابن ابی الحدید و قبل از وی قطب راوندی و بعد از او ابن میثم بحرانی کتاب «الانصاف » او را دیده اند. حاج آقا بزرگ تهرانی می نویسد: از مصادر الانوار میرزا محمد اخباری استفاده می شود کتاب «الانصاف » در کتابخانه ی او بوده است و شاید در کتابهای حفیدش میرزا عنایت الله معاصر یافت شود. (10)

خوشبختانه قسمتی از تالیفات ابن قبه در لابه لای کتب دیگر آمده است، شیخ صدوق رحمه الله در کمال الدین در دو جا عین مطالب از ابن قبه را آورده است:یکی در رد ابو الحسن علی بن احمد بن شبار که منکر غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بوده (صفحه ی 53تا 63) و دیگری در رد ابو زید علوی رساله ی «رد زیدیه »ی ابن قبه را که در حدود سی و دو صفحه است و سید مرتضی در شافی، در ردقاضی عبدالجبار از کلمات ابن قبه استفاده کرده و در صفحه ی 126، جلد دوم می نویسد: ما در جواب مؤلف (صاحب کتاب مغنی قاضی عبدالجبار معتزلی) عین کلمات ابو جعفر ابن قبه را می آوریم. و در دنباله ی آن می نویسد: این الفاظ از ابن قبه بود اگر چه ما در اول این فصل به ایراد معنای کلام او پرداختیم و جمیع الفاظش را نیاوردیم. ظاهر این عبارت بیانگر آن است که تمام آنچه در این فصل (از صفحه ی 65تا 128) آورده است از ابن قبه گرفته است. در الفصول المختارة نیز مطلبی را از کتاب «الانصاف » ابن قبه برای استادش شیخ مفید نقل می کند: «ابن قبه رحمة الله علیه در کتاب انصاف می نویسد:

شیخی از معتزله منکر استعمال عرب واژه ی مولی را در سید و امام بود، من برای او شعر اخطل را خواندم:

فما وجدت فیها قریش لامرها

اعف و اولی من ابیک و امجدا

و اوری بزندیه و لو کان غیره

عداة اختلاف الناس اکدی و اصلدا

فاصبحت مولاها من الناس کلهم

و اخری قریش ان تهاب و تحمدا (11)

بیشتر اهمیت و شهرت ابن قبه در بین علمای شیعه ی متاخر از جهت اشکالی است که او در امکان تعبد به ظن مطرح کرده بلکه تعبد به آن را محال می داند، اگر چه عین کلمات ابن قبه در دست نیست ولی مضمون استدلالش در این باب بازگشت به دو دلیل دارد:

1. عمل کردن به خبر واحد و تعبد به ظن مستلزم تحلیل حرام و تحریم حلال می شود; زیرا ممکن است آنچه را مخبر به حلیتش خبر می دهد در واقع حرام باشد و یا بر عکس، خبر از حلیت حرامی دهد.

2. بین خبر دادن از خدا و خبر دادن از رسول خدا ملازمه هست، همان گونه که خبر واحد در اخبار از خدا به اجماع باطل است پس ملازم آن هم باطل است. (12)

شیخ طوسی به این قول بدون اشاره به دلیلش در عدة الاصول تصریح و آن را رد می کند (13) و دیگر دانشمندان و فقهای امامی مذهب که به حجیت خبر واحد معتقدند ادله ی ابن قبه را به نقد کشیده اند.

در پایان این نوشتار گوشه ای از استدلال ابن قبه در ایراد بر ابی زید علوی را متذکر می شویم تا حذاقت و تیزبینی و مهارت و استادی او را در علم کلام دریابیم.

ابوعلی زیدی در کتاب «الاشهاد» خود می نویسد: زیدیه و امامیه معتقدند که حجت و خلیفه ی پیامبر باید از فرزندان فاطمه ی زهراعلیها السلام باشد. دلیل این اعتقاد، گفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حجة الوداع و قبل از رحلتش در مرضی که به دنبال آن از دنیا رفت; ذکر شده است:«ایها الناس قد خلفت فیکم کتاب الله و عترتی الا! انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، الا! و انکم لن تضلوا ما استمسکتم بهما» (ای مردم دو چیز را در میان شما به یادگار می گذارم آن دو چیزی که اگر بدان چنگ زنید هرگز گمراه نشوید، و آن دو از هم جدا نشوند تا در حوض بر من وارد گردند.) سپس امامیه مخالفت اجماع کرده و امامت را در بطن خاصی از عترت (در ذریه ی امام حسین علیه السلام) و آن هم برای مردی از آن نسل در هر عصر قائلند.

ابن قبه می نویسد:«این کلام گهربار رسول گرامی اسلام دلالتی روشن و برهانی واضح بر اعتقاد امامیه و بطلان اعتقاد زیدیه است; زیرا روایت شریف بیانگر این است که حجت خدا بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از عجم یا طوایف عرب نیست بلکه امامت فقط در عترت او است و برای معرفی کردن امام، عترت را قرین کتاب قرار داده فرمود: «الا و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض » هیچ گاه میان قرآن و عترت افتراق و جدایی نخواهد افتاد تا در حوض کوثر بر من وارد شوند; پس فهمیدیم که اولا حجت از کتاب جدا نخواهد شد و ثانیا اگر دست به دامن چنین حجتی بزنیم گمراه نخواهیم شد و ثالثا: کسی که از کتاب جدا نشود، اطاعت از او بر امت واجب است.

اگر حجت بخواهد از کتاب خدا جدا نباشد به حکم عقل باید عالم به قرآن و ناسخ و منسوخ خاص و عام، واجب و مستحب، محکم و متشابه آن باشد تا هر چیزی از قرآن را در جای خود به کار گیرد تقدیم و تاخیری انجام ندهد و واجب است عالم به جمیع احکام دین و معارف شرع باشد تا در مواردی که بین امت اختلاف در تاویل و تفسیر کتاب و سنت است بتوان به او مراجعه کرد و حق و واقع را از او گرفت و از سویی اگر حجت بعد از پیامبر چیزی از احکام و معارف را نداند دیگر اطمینانی به او نیست ممکن است ناسخ را به جای منسوخ، متشابه را به جای محکم و مستحب را به جای واجب بگیرد در این حال او از کتاب جدا شده، شرط وجوب اطاعت را دارا نخواهد بود و با دیگر مردمان مساوی است. بنابر این به حکم این حدیث شریف، اعتقاد امامیه صحیح است که حجت باید از عترت پیامبر باشد در حالی که معصوم و جامع تمام علوم و معارف و امین بر کتاب خداست. اگر چنین فردی با این ویژگیها در امامان زیدی هست آن را به ما معرفی کنید تا از او متابعت کنیم و گرنه حق سزاوارتر است تا پیروی شود. (14)

پی نوشت ها:

1. رجال النجاشی، ص 376.

2. فهرست ندیم، ص 225.

3.الفهرست للطوسی، شماره 597.

4. رجال ابن داود، ش 1440، ص 177; خلاصة الرجال، ص 143.

5. تذکرة المتبحرین، ص 597.

6. شرح نهج البلاغه:1/206.

7. رجال النجاشی، ص 63.

8. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید:1/206.

9. الشافی:2/126.

10. الذریعه:2/396.

11. الفصول المختارة، ص 22.

12.معارج الاصول، 141; قوانین الاصول:1/432; فرائد الاصول، ص 24.

13. عدة الاصول:1/297.

14.کمال الدین، ص 94.
کلمات کليدي






مروري بر انديشه ها و اثار کلامي ابن قبه رازي ( قبل از 319 )



مروري بر انديشه ها و اثار کلامي ابن قبه رازي ( قبل از 319 )

مروري بر انديشه ها و اثار کلامي ابن قبه رازي ( قبل از 319 )

نويسنده: محمد صفر جبرئيلي


ابو جعفر محمد بن عبدالرحمن بن قبه رازي، متوفاي قبل از 319 ق است. (1) او از متکلمان نامدار اماميه عظيم القدر، خوش عقيده و در استدلال، قوي و در علم کلام، ماهر بود. (2)
از آثار نوشتاري و گفتاريش معلوم مي شود که او متکلمي دانشمند، کثير الاطلاع، آزادانديش و در احتجاج و مناظره با ديگران توانمند بوده است. (3)
او نخست پيرو مکتب اعتزال و از شاگردان ابو القاسم بلخي ( 319 ق ) بود. (4) در آن ايام او به نظريه امامت شيعي اشکالاتي وارد کرده بود که با پاسخ هاي ابو محمد حسن بن موسي نوبختي مواجه شد؛ (5) شايد اين پاسخ ها در تشيع او خالي از تأثير نبوده است. (6)

آثار و تأليفات
او بيشترين همت خود را صرف بحث امامت و دفاع از آن کرده بود، لذا آثار او بيشتر در بحث امامت است؛ مهم ترين آن ها عبارتند از: الانصاف، (7) المستثبت، الرد علي ابي علي الجبايي، التعريف، المسالة المفردة في الامامه، الرد علي الزيديه و نقض الاشهاد.
شيخ صدوق، (8) سيد مرتضي (9) و شيخ طوسي بخش هايي از آثار او را- گاهي در حد چند صفحه - نقل کرده اند.

امامت در انديشه ابن قبه
با توجه به اينکه آثار اين متکلم گرانقدر، پرتلاش و اثرگذار برجاي نمانده و اکنون اثر مستقلي غير از قسمتي از نقض الاشهاد او را که شيخ صدوق نقل کرده است (10) در دست نيست. (11) در ادامه با استناد به همان مقدار به برخي ديدگاه هاي او درباره امامت پرداخته مي شود.
در عصر ابن قبه، مهم ترين دغدغه ي متکلمان اماميه پاسخ به شبهه هاي متکلمان ديگر مذاهب اسلامي بر نظريه امامت شيعي اثني عشري بود و لذا او که خود قبلاً در شمار آنان بوده است، کمر همت بست و خدمت اساسي خود را به تفکر شيعي که همان تلاش به منظور شالوده ريزي اساس قويم، متين و قابل دفاع براي نظريه امامت شيعي بوده است عرضه کرد. تأثير نظريه او در بحث امامت بر کلام شيعي و متکلمان ادوار متأخر، بسيار عميق و ديرپا بود. دانشمنداني چون شيخ صدوق، سيد مرتضي و شيخ طوسي نه تنها خطوط اصلي نظريه او را پذيرفتند، بلکه حتي اصل عبارت ها و تعبيرهاي او را در اين مبحث به کار بردند. (12)
تلاش او و ديگر متکلمان امامي براي آشنايي با اشکال ها و نقدهاي مخالفان نظريه امامت و ارائه پاسخ و رد و نقض آنان جدي، سريع و محکم بوده است. از شيخ صدوق نقل شده است:
ابو الحسن علي بن احمد بن بشار در مسئله غيبت بر ضد نظريه ما سخناني گفت و ابوجعفر ابن قبه رازي با براهين بسيار واضح به جواب گويي آن ها پرداخت. (13)
ابن قبه در نقد و رد الاشهاد ابوزيد علوي به مناسبتي مي نويسد:
فان کان ها هنا حجة تدفع ما قلناه فلتظهرها الزيديه فما بيننا و بين الحق معاندةٌ. (14) يکي از محققان نيز مي نويسد:
با توجه به کثرت هواخواهان زيديه طبرستان و ري در آن ايام تأليف چنان کتابي شجاعت فوق العاده اي لازم داشت. (15)
حکايت متکلم ارجمند شيعي، ابو الحسن سوسنجردي (16) در جديت و تلاش متکلمان امامي آن زمان و از جمله ابن قبه، عبرت آموز و راهگشا است. او نقل مي کند که پس از زيارت قبر امام رضا (عليه السلام) به بلخ رفتم و ابوالقاسم بلخي را ملاقات کردم؛ او نيز مرا از قبل مي شناخت. کتاب الانصاف تأليف ابو جعفر بن قبه در موضوع امامت را همراه داشتم. به او دادم، آن را خواند و ردي به نام المسترشد بر آن نوشت. چون به ري برگشتم آن را به ابن قبه دادم، او هم کتابي به نام المستثبت در رد آن نوشت. پس آن را به حضور ابو القاسم بلخي بردم، او نيز در نقد آن نقض المستثبت را نوشت. مجدداً به ري برگشتم، ابو جعفر ابن قبه وفات يافته بود.(17)

الف. اشکال ها و نقدهاي ابوزيد
ابوزيد علوي از متکلمان زيدي مذهب بود که در اواخر قرن سوم با تأليف کتاب الاشهاد، (18) بحث امامت را بر اساس تفکر شيعي اثني عشري از چند زاويه مورد حمله و انتقاد قرار داده بود؛ از جمله آن ها عبارتند از:
1. شيعه اماميه، امامت را که به نص پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به خاندان آن حضرت- به طور عام- متعلق است، بدون دليل به شاخه اي از نسل حسيني منحصر کرده است. (19)
2. شيعه اماميه، انتقال امامت را از امامي به امام بعدي بر اساس «نص» و «وصيت» مي داند، در حالي که پس از درگذشت هر امامي بر سر جانشين منصوص او اختلاف شديدي رخ داده است. (20)
اودر بيان اين نقد و اشکال، فرقه هايي را نام مي برد که بر اساس وراثت و وصيت به امامت امامي غير از ائمه ( دوازده امام) شيعه اماميه قائل شده اند. چنانکه «خطابيه» مدعي امامت جعفر بن محمد، مدعي امامت عبدالله بن جعفر بن محمد و «فطحيه» مدعي امامت اسماعيل بن جعفر و «واقفه» مدعي توقف امامت در امام موسي بن جعفر (عليه السلام) شدند. (21)
او همچنين به اختلاف شيعه اماميه در اعتقادات ديني پرداخته و حکم تکفير برخي از اماميه نسبت به برخي ديگر را دليل بر آن دانسته است. (22) وي از اين اختلاف در تعيين مصداق امام و همچنين در عقايد و افکار، نتيجه مي گيرد که اماميه دليل مورد اتفاق ندارند، پس از حقانيت هم برخوردار نيستند. (23)
3. امامان شيعه هيچ کدام به مبارزه با ظلم و ظالم برنخاسته و درصدد برقراري حکومت حق برنيامده اند و به امر به معروف و نهي از منکر اقدام نکرده اند، در حالي که امامان زيدي چنين بوده اند. (24)
4. شيعه اماميه به برخورداري ائمه از علم غيب اعتقاد دارد. 025)
5. شيعه اماميه به غايب بودن امام از نظره ره جويان و حق طلبان معتقد است. (26)

ب. پاسخ هاي ابن قبه
ابن قبه پاسخ به اين انتقادها را به دو روش «نص» و «حل» ارائه کرده است. او از طرفي ورود اشکال را به شيعيان امامي و عقايد آنان باطل مي داند و از طرف ديگر بيان مي دارد که آن انتقادها به همان شکل بر زيديه وارد است.
او در پاسخ به اشکال اول مي گويد:
اولاً: در حديث پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، علاوه بر «عترتي»، «اهل بيتي» نيز آمده است.
ثانياً: عترت در کنار «کتاب الله» قيد شده است.
ثالثاً: از عبارت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که فرموده اند: انهما لن بفترقا حتي يردا علي الحوض. فهميده مي شود که آنان نيز مانند «کتاب الله» حجت هستند، و به حکم عقل، کساني که اين ويژگي را دارند بايد عالم به کتاب خدا آن هم در امور مربوط به دين باشند. به علاوه اينکه از عصمت در خطا و اشتباه نيز محفوظ و مأمون باشند تا بتوانند احکام قرآن را بر اساس ناسخ و منسوخ، خاص و عام، واجب و مستحب، محکم و متشابه و ... درست تشخيص دهند و اگر در زيديه چنين کسي هست ما نيز او را امام و مقتداي خود مي دانيم. اما اگر نبود، حق با اماميه است که چنين کساني را دارند.
رابعاً: دليل ما بر امامت افراد خاص از عترت، محدود به اين حديث شريف نيست.
خامساً: زيديه خود نيز وفادار به حديث نبوي گفته شده نيست چرا که به نقل ابوزيد، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرموده است: «عترتي» در حاليکه آن ها نيز امامت را منحصر به اولاد حسن و حسين (عليه السلام) مي دانند. با اينکه عترت شامل عمو و عموزاده ها نيز مي شود و دليلي بر حصر آن ها در فرزندان دختر نداريم. (27)
در پاسخ اشکال دوم مي گويد:
اولاً: کثرت ادعاي منصب امامت موجب ابطال نظريه امامت شيعي اثني عشري نمي شود. چنانکه تعدد مدعيان نبوت هيچ گاه منافاتي با حقانيت و صدق ادعاي پيامبران راستين نداشته است.
ثانياً: شيعه اماميه در تشخيص مصداق امام، ملاک و معيار دارد که ( به نظر ابن قبه ) عبارتند از: نص متواتر، افضليت و اعلميت.
ثالثاً: اين نص به صورت متواتر نقل شده است.
رابعاً: در ادعاي برخي از مدعيان امامت فِرَق ديگر نيز تضاد به چشم مي خورد، چنانکه درباره جعفر سه گونه نقل شده است، «اني امام بعد اخي محمد»؛ «اني امام بعد اخي الحسن» و «اني امام بعد ابي علي بن محمد».
خامساً: هيچ يک از آن ها ( مدعيان ) امارات امامت از جمله علم و آگاهي لازم را نداشته اند و تاريخ به اين نکته آشکارا گواه است. (28)
اما اينکه شيعيان در عقايد ديني با هم اختلاف دارند؛ مگر مسلمانان چنين نيستند؟ مگر نه اين است که پيامبر آمده تا اختلاف هاي آنان را حل کند؟ حال آيا اختلاف حل شده است؟ اگر شده است، پس اختلاف ما و شما از کجا است؟(29)
در جواب اشکال سوم مي گويد:
اولاً: اگر کثرت جهاد دليل بر فضل و علم و امامت باشد، بايد امام حسين (عليه السلام) نسبت به امام حسن (عليه السلام) اولي و احق باشد، چرا که امام حسن (عليه السلام) با معاويه صلح کرد ولي امام حسين (عليه السلام) تا مرحله قتل و شهادت جنگيد، در حالي که چنين قضاوتي به نظر زيدي ها نيز صحيح نيست.
ثانياً: اماميه منکر وجوب جهاد و فضيلت آن نيست، امام اقدام به آن را در گرو شرايط و مقدماتي مي داند، چنانکه پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) هنگامي به اين امر واجب پرداخت که از اصحاب و ياراني برخوردار شد، امام حسن (عليه السلام) نيز هنگامي که ديد يار و ياوري ندارد تا بتواند به کمک آن ها بجنگد، به ناچار صلح با معاويه را پذيرفت.
ثالثاً: به حکم عقل، عالم بر مجاهد غير عالم برتري دارد. چرا که او به حکم جهاد و شرايط آن آگاه تر است.
رابعاً: اگر جهاد و امر به معروف آنقدر مهم است که هر کس به آن اقدام نکرد از حق بهره اي نبرده است، آيا امامان زيدي و عالمان پيرو مذهب زيد همگي به اين امر اقدام کرده اند؟ (30)
در پاسخ اشکال چهارم ( علم غيب ائمه (عليه السلام) ) نيز مي توان گفت:
در جاهاي متعددي از پاسخ ها، علم غيب را مخصوص خدا مي داند، که لا يعلم الغيب الا هو، و نسبت دادن آن را به ائمه (عليهم السلام)، کفر و خروج از اسلام تلقي مي کند (31) و با صراحت مي گويد:
امام (عليه السلام) از خيلي چيزها آگاه نيست، چرا که او علم غيب نمي داند. (32) بلکه او بنده صالحي است که به کتاب و سنت آگاه است و از اخبار پيروانش آنچه که به او رسيده است مي داند. (33)
در جواب پرسش پنجم ( غيبت امام (عليه السلام) )؛
اولاً: امام (عليه السلام) از ره جويان و ره پويان غايب نشده است، بلکه به جهت حفظ جان، خود را از ظالمان پنهان کرده است و لذا غيبت، فقدان و نيستي نيست، چرا که او در عين غيبت، به ارشاد، بيان حق و تعليم احکام مي پردازد. (34)
ثانثاً: اينکه مأموم نيز بتواند هنگام ترس از جان تقيه کند و خود را از شر ظلم و ظالم حفظ کند، امري جايز و کاري صحيح است، اما اين بدان معنا نيست که او بتواند به جهت تقيه به امامت امام (عليه السلام) اعتقاد نورزد، چرا که تقيه در مقام عمل است نه اعتقاد قلبي. (35)

ج. شرايط و اوصاف امام
ابن قبه از شرايط امامت به «امارات» تعبير مي کند (36) و مرتب تأکيد دارد که اماره يا شرط امامت يکي «نص» است و ديگري «علم و فضل»؛ (37) آيا او همين دو شرط را لازم مي داند؟ به نظر برخي از اهل تحقيق، او فقط همان دو شرط را براي امام لازم مي داند و ساير عقايد مفوضه مانند اعتقاد به علم غيب يا وجود هر صفت فوق بشري در امام را به شدت رد مي کند، هر چند امکان اينکه خداوند به دست او معجزه اي ظاهر کند را منتفي نمي داند. (38)
با مراجعه به آثار باقيمانده ابن قبه که علاوه بر شيخ صدوق در کمال الدين، محقق نامبرده نيز آن ها را در بخش ضمائم کتابش آورده است، (39) حداقل دو شرط ديگر نيز براي امام قابل فهم و برداشت است.

1. عصمت:
او در تبيين حديث «ثقلين» از قرين اوردن «عترت» با «کتاب الله» و هدايت و گمراه نشدن در تمسک به آن دو نتيجه مي گيرد؛ اولاً: امام بايد عالم باشد؛ ثانياً: علم او بايد امور ديني را شامل شود؛ ثالثاً: بايد معصوم باشد تا بتواند در فهم کتاب خدا از خطا مأمون و محفوظ باشد. (40)

2. علم غيب:
هر چند ابن قبه با صراحت علم غيب را به ائمه نسبت نداده است، (41) اما اين به معناي انکار مطلق علم و آگاهي ائمه (عليه السلام) به غيب نيست. به احتمال زياد مقصود او «علم غيب ذاتي» است وگرنه «علم غيب تعليمي» و با اعلام خداوند و اخبار رسول (صلي الله عليه و آله) را در حق امام (عليه السلام) جايز مي داند. او حداقل در دو مورد ائمه را هم رديف پيامبران و از جمله پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) دانسته است.
الف. ظهور معجزه به دست امام. او مي گويد: همانگونه که اظهار معجزه به دست پيامبر، هميشگي و در پي هر درخواستي صورت نمي گرفته و بلکه در گرو وجود مصلحتي بوده که خدا از آن آگاه است که در صورت وجود آن به پيامبر اعلام کرده و اجازه و اذن اظهار معجزه را به او مي داده است؛ امام نيز از اين جهت همانند پيامبر است. (42)
ب. بيان، تفسير، تأويل و تنزيل قرآن. او به استناد حديث ثقلين «کتاب الله و عترتي» همراهي کتاب خدا با يکي از عترت پيامبر را براي هميشه لازم مي داند و امام نيز مانند پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، تنزيل و تأويل قرآن را بداند و از مراد خداوند آگاه باشد. همانگونه که معرفت و شناخت پيامبر به تأويل قرآن نه از روي استنباط و اجتهاد بلکه از طريق خود خداي تعالي مراد کلام و سخن الهي را بيان مي کرد تا حجت الهي بر مردم تمام شود، (43) عترت و اهل بيت او نيز که امام و حجت بعد از اويند بايد معرفتشان به کتاب از روي يقين، شناخت و بصيرت باشد. (44) به گونه اي که ناسخ را از منسوخ، خاص را از عام، واجب را از مستحب و محکم را از متشابه بشناسند. در عين حال بر آن امين باشند، يعني هر چيزي را در جايگاه خاصي که خدا قرار داده است قرار دهند، هيچ مقدمي را مؤخر و هيچ مؤخري را پيش نيندازند. (45)
او معتقد است، تأويل صحيح قرآن توفيقي است نه از طريق اجتهاد و استنباط و قياس و همانگونه خداوند متعال پيامبرش را به آن آگاه و واقف کرده است، امام نيز به همان طريق و البته به واسطه پيامبر و با اخبار او بدان آگاهي مي يابد. (46)
اودر مقام اثبات امامت ائمه بعد از امام حسين (عليه السلام) مي گويد:
با مراجعه به کتاب هاي گذشتگان ما- قبل از عصر غيبت- رواياتي را درباره امر جانشين امام حسن عسکري (عليه السلام) مي يابيم که او از مردم غايب شده و شيعيان در امر او اختلاف مي ورزند و در کار او دچار حيرت مي شوند. ما نيز مي دانيم که گذشتگان ما عالم به غيب نبوده اند. بلکه ائمه (عليهم السلام) به واسطه خبر رسول اکرم (صلي الله عليه و آله)، امر غيبت امام بعد از حسن عسکري (عليه السلام) را اعلام کرده اند. (47)
ائمه (عليهم السلام) و به پيروي از آنان متکلمان عصر حضور به جهاتي اين واژه را نسبت به مقام امامت روا نمي دانستند.
1. با مراجعه به ايات و روايت ها و همچنين عبارت هاي دانشمندان بزرگ، روشن مي شود که در عصر پيامبر و ائمه و حتي دوره هاي متأخر از آن، از واژه «علم الغيب» علم ذاتي و بدون تعليم و اعلام خداوند فهميده مي شده است؛ (48) بدين جهت ائمه علي رغم اخبار غيبي که بيان مي کردند، از کاربرد واژه «علم الغيب» نسبت به خودشان جلوگيري مي کرده اند. چنانکه امام اميرمؤمنان (عليه السلام) در پايان جنگ جمل در خطبه اي از برخي حوادث آينده خبر داد. يکي از يارانش پرسيد: لقد اعطيت يا اميرالمومنين علم الغيب؟ امام فرمود:
ليس هو علم الغيب و انما هو تعلم من ذي علم. (49)
متکلمان شيعي نيز هر چند به علم غيب امام اعتقاد داشتند، اما اطلاق آن را نسبت به آنان جايز نمي دانستند. (50)
2. عامه ي مردم به جهت ضعف عقل و انديشه، آمادگي هضم و حل اعتقاد به علم غيب امام را نداشتند. (51) چنانکه برخي از صحابه مورد حسادت ديگران واقع شده و چه بسا مورد اتهام قرار مي گرفته اند.
3. جلوگيري از تحريک و انگيزش حسادت مخالفان. (52)
ائمه (عليهم السلام) در مواردي به برخي از اصحاب متکلم خود دستور داده اند به اندازه فهم و درک و تحمل مردم سخن بگويند:
دارهم فانَّ عقولهم لا تبليغ. (53)
يا:
يونس ارفق بهم فانّ کلامک يدُّقُ عليهم. (54)
ابن قبه خود تصريح مي کند از جمله عوامل اختلاف فکري شيعيان علي رغم پاکدلي و پرهيزکاري، همان که اهل نظر، شناخت و تميز نبودند. (55)
به فرموده ي امام رضا (عليه السلام) ، هشام بن حکم مورد حسادت ديگران قرار گرفته بود. (56)
به گواهي تاريخ، مخالفان هنگامي که به عقيده ي واقعي آن ها در اصول مذهب و از جمله امامت اهل بيت پي مي بردند، آن ها را کشته و يا تبعيد مي کردند.
هيچ يک از متکلمان شيعي، علم غيب را به عنوان يکي از اوصاف و شرايط لازم امام همچون عصمت، نصب و نص به شمار نياورده اند، اما تأکيد دارند که امام بايد به تمام معارف و احکام شريعت به گونه اي جامع و شامل و به صورت بالفعل يعني بدون نياز به اجتهاد، استنباط و خطا پذيري، علم و آگاهي داشته باشد. (57)

پي‌نوشت‌ها:

1- تحليل زندگاني و نمونه هاي از آثار او را ببينيد در: سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، صص 215-302و همچنين ر.ک: بزرگان ري، بخش اول، به کوشش محسن صادقي از مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم، شماره 16.
2- رجال النجاشي، ص 375 شماره 1023، سرگذشت نگاران همه او را به مهارت در کلام ستوده اند. سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، ص 216.
3- ر.ک: طبقات المتکلمين، ج2، ص 144.
4-ر.ک: رجال نجاشي، ص 375، شماره 1023؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 206، سيد حسين مدرسي قبول دارد که او در آغاز معتزلي بوده است ( ص 216 ) اما نسبت تلمذ و شاگردي او نزد ابوالقاسم بلخي را نمي پذيرد و معتقد است که اين صرف ادعايي است که ابن ابي الحديد ( همان، ص 206 ) کرده است و هيچ شاهدي بر آن در دست نيست، بلکه مناظره کتبي ابن قبه و ابو القاسم بلخي ( که توسط سوسنجردي گزارش شده است ) نشان مي دهد که هر يک از آن دو، ديگري را تالي و هماورد خود مي دانسته است. او احتمال زياد مي دهد که گفته ابن ابي الحديد مبتني بر تعبير غرض آلودش به عنوان يک فرد معتزلي از همان تبادل کلامي و مناظره کتبي باشد، او مي افزايد که در ميان متکلمين معتزلي قرن سوم شخصي به نام صالح قبّه ( ضم قاف و تشديد باء ) هست که نام و برخي از آراي کلامي او در بسياري از منابع متأخرتر آمده است، ر.ک: مقالات الاسلاميين، ص 119. برخي از مصححان و ناشران کتب کلامي در زمان ما از تشابه املايي اين دو نام به خطا افتاده و صالح قبه را با ابن قبه يکي پنداشته اند. ر.ک: سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، ص 219.
5- رجال نجاشي، ص 63، شماره 148.
6- طبقات المتکلمين، صص 2-93 ( پاورقي ).
7- اين کتاب تا قرن هفتم در دست بوده است. ر.ک: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 206.
8- ر.ک: کمال الدين و تمام النعمه، صص 51، 60، 93-126.
9- ر.ک سيد مرتضي، الشافي في الامامة، ج2، صص 126 و128. احتمال زياد تمام مطالب اين فصل ( صص 65-128 ) از ابن قبه باشد اما با نقل به معنا. ر.ک: همان، ص 128 و همچنين: تلخيص الشافي، ج2، صص 119-123.
10- ر.ک: کمال الدين و تمام النعمه، صص 94-126.
11- سيد حسين مدرسي سه اثر باقي مانده او را که در کتب کلامي نقل شده است در ضميمه کتاب «مکتب در فرايند تکامل» آورده است. ر.ک: همان، صص241-302. ضمائم 1-3.
12- ر.ک: سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، صص 228 و 229.
13- فلاسفه شيعه، ص 90، پاسخ هاي او را ببينيد در: کمال الدين و تمام النعمه، صص 51-60.
14- کمال الدين و تمام النعمه، ص 113، نقدهاي جدي و محکم او را ببينيد در همان، صص 93-126.
15- عبدالحسين زرين کوب، تاريخ مردم ايران، ج2، ص 169.
16- ابو الحسين محمد بن بشر حمدوني سوسنجردي مقيم ري، دانشمندي کثيرالسفر بود که پنجاه بار به زيارت خانه خدا مشرف شده بود. او متکلمي خوش سخن، صحيح الاعتقاد، اهل عبادت و برخوردار از عمل نيکو بود. او به «وعيد» معتقد بود. ر.ک: رجال نجاشي، ص 381، شماره 1036.
17- نجاشي، 376، شماره 1023، طبقات المتکلمين، ج2، صص 144 و 145.
18- سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، صص 261 و 262؛ ر.ک: فصلنامه علوم حديث، ش30، ص 227.
19- بيان هاي مختلف او را در تبيين اين نقد ببينيد در: کمال الدين و تمام النعمه، صص 94-97.
20- ر.ک: همان، صص 101-108.
21- همان، صص 101 و 102.
22- همان، ص 108.
23- همان.
24- ر.ک: همان، صص 117-126. از جمله نوشته است: فليس من دعا الي الخير من العترة- کمن امر بالمعروف و نهي عن المنکر و جاهد في الله حقّ جهاده- سواء و سائر العترة ممن لم يدع الي الخير و لم يجاهد في الله حق جهاده کما لم يجعل الله من هذا سبيله من اهل الکتاب سواء و سائر اهل الکتاب و ان کان تارک ذلک فاضلا عبداً لان العبادة نافلة و الجهاد فريضه لازمه کسائر الفرائض صاحبها يمشي بالسيف الي السيف. ( همان، صص 117 و118)
25- ر.ک: همان، ص 109. ... و هو ( الامام ) حجة عليهم فيما يدعون لامامهم من علم الغيب... .
26- ر.ک: همان، ص 111. و يقال لهم لم استترامامکم عن مسترشده؟ فان قالو تقيةً علي نفسه، قيل لهم: فالمسترشد ايضاً يجوز له ان يکون في تقية من طلبه لاسيما اذا کان المسترشد يخاف و يرجو و لا يعلم ما يکون قبل کونه فهو في تقية. و اذا جازت التقية للامام فهي للماأموم اجوز. او مي افزايد: و ما بال الامام في تقية من ارشادهم و ليس هو في تقية من تناول اموالهم... .
27- ر.ک: کمال الدين و تمام النعمة، صص 94-96. ... و من لا يفارق الکتاب مممن فرض علي الأمة ان يتمسّکوا به و يجب في العقول ان يکون عالماً بالکتاب مأموناً عليه يعلم ناسخه من المنسوخ... (ص94) و يجب ان يکون جامعاً لعلم الدين کله ليمکن التمسک به و الخذ بقوله... (ص 95) و اذا کان هکذا صار الحجة و المحجوج سواء. و اذا فسد هذا القول صحّ ما قالت الامامية من انّ الحجة من العترة لا يکون الا جامعاً لعلم الدين معصوماً مؤتمناً علي الکتاب، فان وجدت الزيديه في ائمتها من هذه صفته فنحن اول من ينقاد به، و ان تکن الاُخري فالحقّ اولي ما أتبع... ان الزيديه انما تجيز الامامة لولد الحسن و الحسين (عليهماالسلام) خاصة و العترة في اللغة العلم و بنو العم، الاقرب فالاقرب،و ما عرف اهل اللغة قطّ و لا حکي عنهم احد انهم قالوا: العترة لا تکون الا ولدا لابنه من ابن العم.
28- ر.ک: کمال الدين و تمام النعمة، لو کانت الامة تبطل لکثرة من يدعيها لکان سبيل النبوّة سبيلها، لانا نعلم انّ خلقاً قد ادّعاها. ( ص 106) ان هذا ( الامامة) لشيء لا يستحق بالقرابة و انما يستحق بالفضل و العلم و يصح بالنص و التوفقيف ( صص 109 و 115 و 116 ) مازالت الاخبار ترد بنصّ واحد علي آخر حتي بلغ ... ( ص 113) و الفصل بيننا و بين القائلين بامامة جعفر انّ حکاية القائلين بامامته عنه اختلف و تضادّت... (ص 107).
29- ر.ک: همان، ص 110. ... افليس الرّسول انما بعث لجمع الکلمه؟ فلابدّ من نعم. فيقال له: او ليس قد قال الله عزوجلّ « و ما انزلنا عليک الکتاب الا لتبين لهم الذي اختلفوا فيه» ( نحل، آيه 64) فلابد من نعم فيقال له: فهل بين؟ فلابد من نعم فيقال له: فما سبب الاختلاف عرّفناه و اقنع منّا بمثله.
30- ر.ک: همان، ان کان کثرة الجهاد هو الدليل علي الفضل و العلم و الامامة، فالحسين (عليه السلام) احق بالامامة من الحسين (عليه السلام) لان الحسن (عليه السلام) وادع معاوية و الحسين (عليه السلام) جاهد حتي قتل و کيف يقول صاحب الکتاب؟ و باي شييء يدفع هذا؟ و بعد فلسنا ننکر فرض الجهاد و لا فضله و لکّنارأينا الرسول (صلي الله عليه و آله) لم يحارب احداً حتي وجد اعواناً و انصاراً و اخواناً فحينئذ حارب و رأينا اميرالمومنين (عليه السلام) فعل مثل ذلک بعينه و رأينا الحسن (عليه السلام) قدهم بالجهاد فلما خذله اصحابه و ادع و لزوم مترله ( ص 118) و العالم- باجماع العقول- افضل من المجاهد الذي ليس بعالم و ليس کلُ من دعا الي الجهاد يعلم کيف حکم الجهاد و متي يجب القتال و متي تُحسن الموادعه... (ص 118). قد اکثرت في ذکر الجهاد و وصف الامر بالمعروف و النهي عن المنکر حتي او همت انّ من لم يخرج فليس بمحق، فما بال ائمتک و العلماء مکن مذهبِک لا يخرجون، و ما لهم قد لزموا منازلهم و افتقروا علي اعتقاد المذهب فقط؟ (ص 121)
31- ر.ک: همان، ص 106. ... قد اکثرت في ذکر علم الغيب، و الغيب لا يعلمه الا الله و ما ادّعاه لبشر الّا مشرک کافر و من ينحل للائمة علم الغيب. فهذا کفر بالله و خروج عن الاسلام عندنا.
32- در ادامه ديدگاه او درباره علم غيب امامان طرح مي شود.
33- همان، ص 110. ... لانه ( الامام ) لا يعلم الغيب و انّما هو عبد صالح يعلم الکتاب و السنة و يعلم من اخبار شيعته من ينهي اليه.
34- همان، ص 111. ... ان الإمام لم يستر عن مستر شده انما استتر خوفاً علي نفسه من الظالمين ( ص111) و ان الغيبة ليست هي العدم فقد يغيب الانسان الي بلد يکون معروفاً فيه و مشاهداً لاهله و يکون غائباً عن بلد آخر... ( ص 61، در پاسخ معتزله)
35- همان، صص 111 و 112. ان کنت تريد ان المأموم يجوز له ان يتقي من الظالم و يهرب عنه متي خاف علي نفسه کما جاز للامام فهذا لعمري جائز و ان کنت تريد ان المأموم يجوز له ان لا يعتقد امامة الامام للتقية فذلک لا يجوز... و ليس علي القلوب تقية.
36- کمال الدين، ص 104. ... و هذه هي امارات الامامة.
37- ر.ک: همان، صص 103-105، 115؛ 116 و 193.
38- سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، صص 101، 227، 345 و 263.
39- ر.ک: همان، صص 240-302.
40- يجب ان يکونَ عالماً بالکتاب مأموناً عليه... يجب ان يکون جامعاً لعلم الدين کله ليمکن التمسک به و الأخذ بقوله... ان الحجة من العترة لايکون الا جامعاً لعلم الدين معصوماً مؤتمناً علي الکتاب. ر.ک: کمال الدين، صص 94 و 95؛ سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، ص 266.
41- همان، صص 106، 110، 116؛ همان، صص 279، 283، 29، به ترتيب شماره هاي 25، 34 و 55 از نقض کتاب الاشهاد.
42- همان، ص 62، همان، 245، ش6.
43- ر.ک: همان، صص 99 و 100، همان، ص 271.
44- همان، ص 101، همان، ص 272.
45- همان، صص 94 و 95، همان، ص 266.
46- همان، صص 100 و 113، همان: 287؛ انا علمنا ان في العترة من يعلم التأويل و يعرف الاحکام بخبر النبي (صلي الله عليه و آله) الذي قدّمناه.
47- فعلمنا ان السلافنا لم يعلموا الغيب و ان الائمة اعلموهم ذلک بخبر الرسول. همان، ص 113، همان، ص 287، شماره 44.
48- مفاهيم القرآن، ج3، ص 441.
49- نهج البلاغه، خطبه 124.
50- فاما اطلاق القول عليهم بانهم يعلمون الغيب فهو منکر بين الفساد. لان الوصف بذلک انما يستحقه من علم الاشياء بنفسه لا بعلم مستفاد و هذا لا يکون الا الله عزوجل. اوائل المقالات، مجموعه منفات الشيخ المفيد، ج4، ص 67. به عقيده ي آنان نسبت علم غيب ذاتي به امام غلو و مستلزم شرک است.
51- محمد حسين المظفر، علم غيب الامام، ص 67.
52- همان.
53- رجال کشي، ص 488، ش 929.
54- همان، ش 928.
55- کمال الدين، مکتب در فرايند تکامل.
56- رجال کشي، ص 270، ش 486.
57- ر.ک: علي رباني گلپايگاني، امامت در بينش اسلامي، صص 411 و 412.
منبع مقاله :
جبرئيلي، محمد صفر؛ (1389)، سير تطور کلام شيعه، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول.