حديث قرطاس در سايت سنت:

ارسال شده در تاريخ يكشنبه 29 مهر 1386 - 22:56

معني لغوي واصطلاحي قرطاس

قرطاس مفرد قراطيس وبه معناي کاغذ است. هر دو لفظ (قرطاس وقراطيس) در قرآن مجيد بکار رفته اند

«لو نزلنا عليک کتاب في قرطاس فلمسوه بايديهم لقال الذين کفروا ان هذا الا سحر مبين» (انعام 7) اگر ما کتابي بفرستيم در کاغذيکهـ آن را بدست خود لمس کنند باز کافران گويند اين نيست مگر سحري آشکار.

«وما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله علي بشر من شئ قل من انزل الکتب الذي جاء به موسي نوراً وهدي للناس تجعلونه قراطيس تبدونها وتخفونها کثيراً» (انعام 92) وآن کساني کهـ گفتند خدا بر هيچ از بشر کتابي نفرستاده، خدا را نشناختند. اي پيامبر بگو به آنها کتابي را کهـ موسي آورد ودر آن نور هدايت براي مردم بود آنرا چهـ کسي فرستاد؟ کهـ شما آياتش را در اوراق نگاشتيد بعضي را آشکار نموديد وبسياري را پنهان نموديد.

حديث قرطاس به حديثي گفته مي شود کهـ آنحضرت صلي الله عليه وسلم در مرض وفاتش هنگامي کهـ اصحاب کرام گرداگرد او جمع شده بودند، به آنها فرمود: قلم ودوات بياوريد تا براي شما چيزي بنويسيم، کهـ بعد از من گمراه نشويد. لهذا اين حديث به حديث قرطاس مشهور گرديد. حديث قرطاس با الفاظ ذيل روايت شده است.

«حدثنا علي بن عبد الله قال حدثنا عبد الرزاق اخبرنا معمر عن الزهري عن عبد الله بن عبد الله بن عتبه عن ابن عباس قال: لما حضر رسول الله صلي الله عليه وسلم وفي البيت رجال فقال النبي صلي الله عليه وسلم: هلموا اکتب لکم کتابا لاتضلوا بعده قال بعضهم: ان رسول الله قد اغلبه الوجع عندکم القرآن، حسبنا کتاب الله» (صحيح بخاري 2/ 638)

حديث قرطاس يکي از احاديث اختلافي است کهـ بسياري از فرصت طلبان بوسيله ي آن بر حضرت عمر رضي الله عنه انتقاد کرده وايشان را مورد حمله وهدف اعتراضات خود قرار داده اند. واز آن استنباطاتي مطابق با فکر وانديشه خود کهـ در بعضي موارد برداشتهاي سطحي وظاهري از اين حديث، سبب نگرش بد نسبت به اين بزرگوار (حضرت عمر رضي الله عنه شده است) حتي کهـ بعضي ها همچون تيجاني اين شخصيت را آماج اعتراضات شديد خودقرار داده اند وعقيده صيح اهل سنت را خدشه دار نموده اند واز اين رو تصميم بر آن شد تا مجموعه برداشتهاي مختلف علما را در قالب اعتراضات بيان داشته وعقيده راسخ اهلسنت را نسبت به اين نوع اتهامات روشن نموده وبه پاسخ وبرداشت درست حديث پرداخته شود.

مجموعه اعتراضات وارده بر حديث قرطاس

مجموعه اعتراضاتي کهـ بر حديث قرطاس شده است به شرح ذيل اند:

1 - حضرت عمر رضي الله عنه به حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم نسبت هذيان دادند واين توهيني است به پيامبر صلي الله عليه وسلم وهر کسي کهـ به پيامبر توهين کند از دايره اسلام خارج مي شود لذا حضرت عمر رضي الله عنه از دايره اسلام خارج است!!! (نعوذ بالله)

2 - پيامبر همه اقوالش بنا به آيه «وما ينطق عن الهوي إن هو الا وحي يوحي» (نجم آيه 3) وحي شمرده مي شوند، به حضرت عمر رضي الله عنه دستور دادند کهـ قلم ودوات بياور ولي او در جواب پيامبر حسبنا کتاب الله گفته وبه وحي عمل نکردد ودستور آنحضرت را ناديده گرفته وبا سر باز زدن از دستور پيمابر، سبب ايذاء آنحضرت را فراهم آورد ومطابق با آيه: «ان الذين يؤذون الله ورسوله لعنهم الله في الدنيا والآخرة واعد لهم عذاباً مهيناً» مورد لعن ونفين خداوند قرار مي گيرد.

3 - پيامبر اکرم صلي الله عليه وسلم خواستند مسئله ولايت وخلافت را با کتابت براي حضرت علي رضي الله عنه بيمه کنند واو را جانشين بلافصل خود معرفي نمايند، ولي حضرت عمر متوجه شده مانع کتابت شد!!

4 - حضرت عمر رضي الله عنه بوسيله انکار وجلوگيري از آوردن قلم ودوات سبب تنازع عند النبي شد وبنا به آيه: «يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبي ولا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم وانتم لا تشعرون» (اي اهل ايمان بالاي صداي پيامبر صدا بلند ميکند وبر او فرياد بر مکشيد مانند فرياد کشيدن بعضي از شما کهـ اين کار، اعمال نيک تان را محو مي کند وشما نمي فهميد. حجرات آيه: 2) اعمال خود را حبط وبرباد ساخت.

5 - حضرت عمر رضي الله عنه حق مسلمين (تعيين خليفه وجانشين بعد از پيغمبر) راتلف کرد وبه مسلمين جهان (العياذ بالله) خيانت نمود.

6 - حضرت عمر رضي الله عنه در مقابل کلام رسول الله حسبنا الله گفتند وبا اين نظر خود، امت اسلامي را از سنت برحذر داشتند واين قولش مخالف آيه: «واطيعوا الله واطيعوا الرسول واولي الامر منکم» (اطاعت خدا ورسول وفرمانداران را بکنيد) است زيرا ايشان از دستور واطاعت پيامبر کهـ همانا دستور خداوند است سرپيچي کردند ومشمول حديث: من اطاعني فقد اطاع الله ومن عصاني فقد عصي الله» (کسي کهـ من از من اطاعت کند از خداوند اطاعت کرده و کسي کهـ نافرماني من را کند نافرماني خدا را کرده است) قرار مي گيرد.

علماي أهل سنت وجماعت در پاسخ به اين اعتراضات ساکت ننشسته اند بلکهـ اين نوع اعتراضات را با اپاسخهاي جالب وبجا جواب داده اند ولي از آنجايي کهـ اکثر اين کتابها به زبان عربي واردو هستند وبرادران فارسي زبان نمي توانند از آنها استفاده کنند، تصميم بر آن شد تا مجموعه اي از پاسخ خدمت خوانندگان عزيز تقديم گردد اميد است مورد اعتناي خوانندگان ودانشجويان گرامي قرار گيرد.

تحقيق حديث قرطاس به اعتبار سند

عده اي از علماء بر اين نظراند کهـ حديث قرطاس از نظر سند ضعيف وغير معتبر است وآن را بطور کلي مردود مي دانند البته ناگفته نماند کهـ اين دسته از علما با تحقيق وبررسي هايي کهـ در زمينه ي اين روايت بعمل آورده اند ثابت کرده اند کهـ خبر قلم وقرطاس در اساس موضوع وروايت آن از پيامبر صلي الله عليه وسلم به هيچ وجه صحيح نيست (علامه برقعي در کتاب رهنمود سنت در رد اهل بدعت وشيخ عبد الرحيم خطيب در کتاب شيخين ونويسنده کتاب سيماي فاروق اعظم بر اين نظر اند. براي کسب اطلاعات بيشتر به کتابهاي مذکور مراجعه شود)

چنانچهـ استاد طه در کتاب مرآة الاسلام مي گويد اين خبر گرچهـ در کتب صحاح هم روايت شده ولي متن ومحتوا، طرق والقاءات آن مانع قبول صحت حديث مي باشد مجموعه دلايلي کهـ اين دسته از علماء براي ضعف ومعلول قرار دادن حديث استدلال مي کنند از قرار ذيل است:

1 - از ميان آنهمه صحابه کهـ در جلسه حضور داشتند بغير از عبد الله بن عباس هيچ کسي رواي حديث قرطاس نيست وبنا به قول ابن عباس کهـ مي فرمايد: «توفي رسول الله وانا ابن عشر سنين» (آنحضرت در حاليکهـ من ده ساله بودم وفات کردند) معلوم مي شود کهـ در آن جلسه افراد خردسال حضور نداشته اند لذا ابن عباس در جلسه حضور نداشته واگر پيامبر چنين سخني را بيان مي داشتند، حتماً صحابه ديگر آنرا روايت مي نمودند. عدم روايت ديگران بيانگر اين است کهـ پيامبر صلي الله عليه وسلم چنين سخني را بيان نداشته است.

2 - خداوند در آيات متعددي آنحضرت را اُمّي معرفي نموده است واُمّي به کسي گفته مي شود کهـ سواد خواندن ونوشتن را ندارد. اگر بگوييم کهـ پيامبر صلي الله عليه وسلم در آخرين لحظات زندگي اش دستور مي دهند کهـ قلم و کاغذ بياورند تا براي شما چيزي بنويسم، اين مخالف صريح آيات و کلام خداوند است کهـ مي فرمايد: «ما کنت تتلوا من قبله من کتاب ولا تخطه بيمينک اذا لارتاب المبطلون» (وقبل از آن نتوانستي کتابي را بخواني وبه خطي بنويسي تا بمادا مبطلان در نبوت تو شک کنند) ويا اينکهـ در جاي ديگر مي فرمايد: «فامنوا بالله ورسوله النبي الامي الذي يؤمن بالله و کلماته واتبعوه لعلکم تهتدون» (پس ايمان بياوريد به خدا ورسولش پيغمبر امي، آن پيامبري کهـ فقط به خدا وسخنان خدا بگرود وشما بايد پيرو او شويد تا هدايت يابيد- عنکبوت آيه: 48)

از گفته فوق (تقاضاي کتابت توسط شخص پيامبر) چنين بر مي آيد کهـ در طول سالهاي مديدي قصه امي بودن آنحضرت يک قصه ساختگي بوده ووي مي توانسته است بنويسد ودر پايان عمرش قصه امي بودن را برملا ساخته اند (العياذ بالله)

3 - پيامبر اکرم صلي الله عليه وسلم با لغت اهل حجاز صحبت مي کردند والفاظي کهـ در حديث است بطور هلمّوا، صيغه جمع استعمال شده، مخالف با عادت وورش وي مي باشد زيرا کهـ اهل حجاز کلمه هلمّ (صيغه مفرد) را براي تثنيه وجمع بطور يکسان استعمال مي کردند ولي در حديث صيغه هلمّوا کهـ لغت بني تميم است بکار رفته است.

4 - لفظ «قوموا عنّي» خلاف عادت واخلاق آنحضرت صلي الله عليه وسلم مي باشد، کسي کهـ رحمت للعالمين است وخداوند در وصف وي مي فرمايد: «ولو کنت فضا غليظ القلب لانفضوا من حولک» (آل عمران آيه: 159) چگونه اصحابش را از محفل خارج مي کند.

5 - نسيان راوي کهـ مي گويد: «نسيت الثالثة» دال بر ضعف حافظه راوي است واين جرحي ديگر بر راوي حديث قرطاس است.

6 - در اين روايت آمده است کهـ آنحضرت صلي الله عليه وسلم فرمودند:

«قلم ودوات بياوريد تا گمراه نشويد واصحاب، قلم ودوات نياوردند و پيامبر صلي الله عليه وسلم نيز از مسئله قلم ودوات سکوت کردند وآنرا ديگر مطرح نساخت؛ از مفهوم اين قضيه بر مي آيد کهـ پيامبر صلي الله عليه وسلم، خودش اسباب گمراهي امت را فراهم ساخته اند (نعوذ بالله)

7 - مسئله ديگر اينکهـ اصحاب وقتي کهـ قلم ودوات نياوردند آيا گمراه شدند يا خير؟ در صورتيکهـ معتقد به گمراهي همه صحابه باشيم در آنوقت هيچ يک از اهل بيت نيز از اين قاعده استثناء نمي شود ومسئله ضلالت وگمراهي در حق آنها نيز ثابت مي شود کهـ اين خود مخالف آيات واحاديث واجماع امت است واگربگويم کهـ گمراه نشده اند اين مخالف حديث قرطاس مي شود کهـ مي فرمايد: «ائتوني اکتب لکم کتاباً لا تضلوا بعدي ابداً».

بنابر دلائل مذکوره، حديث قرطاس حديثي است ضعيف، ومعلول کهـ خبر واحد نيز مي باشد وبوسيله آن نمي توانيم صحابي جليل القدري چون حضرت عمر رضي الله عنه را مورد انتقاد وبازخواست قرار بدهيم. ولي تعدادي ديگري از علما ومحققين (امام بخاري، امام مسلم، علامه بدر الدين عيني، علامه ابن حجر و .... ) قايل به صحت حديث اند وجواب اعتراضات را به نحوي ديگر بيان داشته اند کهـ در صفحات آينده به اين جوابها مي پردازيم.

آيا نسبت هذيان به پيامبر از طرف حضرت عمر رضي الله عنه صحيح است؟!

اولين استنباطي کهـ از اين حديث شده است اينست کهـ: حضرت عمر رضي الله عنه با کمال جرأت وگستاخي به پيامبر صلي الله عليه وسلم نسبت هذيان دادند وگفتند: «اهجر رسول الله».

بايد دانست کهـ اين اعتراض سطحي وبي پايه اي مي باشد کهـ از اين حديث استنباط نموده اند. زيرا کهـ معني ومفهوم حديث آنگونه کهـ آنرا بيان مي کنند نيست بلکهـ معاني مختلفي دارد کهـ علما آنرا اينگونه مطرح نموده اند:

1 - مصدر هجر بر دو وزن فُعل وفَعل (هُجر وهَجر) مي آيد کهـ هجر به معني ترک کردن وهجرت نمودن مي آيد ودر اينجا مراد از اَهَجَرَ همان معناي دوم (ترک کردن) منظور بوده، چنانچهـ در تاج العروس اين معني آمده است لذا معني جمله بدينگونه مي باشد:

«استفهموا رسول الله هل يفارقنا؟ حيث يامرنا بکتابة وصية». از آنحضرت بپرسيد آيا ما را ترک مي نمايد کهـ به نوشتن وصيت دستور مي فرمايد.

اين يک نوع استفهامي است کهـ حضرت عمر رضي الله عنه از ديگران پرسيد کهـ از آنحضرت صلي الله عليه وسلم بپرسيد آيا دنيا را وداع مي گويد وبه دار باقي مي پيوندد؟

2 - جمله اهجر رسول الله استفهام انکاري است وبه معناي لم يهجر رسول الله (يعني پيامبر صلي الله هذيان نمي گويد) مي آيد.

3 - قول اهجر رسول الله توسط حضرت عمر گفته نشده بلکهـ اين جمله از جانب ابن عباس رضي الله عنه نقل شده است.

4 - در بسياري از روايت هاي حديث قرطاس، لفظ قال بعضهم اهجر رسول الله آمده است (صحيح مسلم: 2/ 42، صحيح بخاري: 2/ 638)

واز لفظ بعضهم چنين بر مي آيد کهـ تنها حضرت عمر رضي الله عنه اين حرف را نگفته اند، بلکهـ عده اي اين حرف را بيان داشته اند. همچنين در حديث، لفظ قالوا اهجر رسول الله آمده است وآنچهـ معلوم است، اينست کهـ قالوا صيغه جمع مذکر است لذا قائلين قول اهجر رسول الله جمعي بوده اند نه حضرت عمر رضي الله عنه. لذا اگر مراد از اهجر هذيان باشد ديگران نيز با حضرت عمر شريک مي شوند. در آنصورت اعتراض تنها به حضرت عمر رضي الله عنه بر نمي گردد بلکهـ جمع کثيري از اهل بيت حاضر در مجلس در اين اعتراض داخل هستند. در اين صورت حضرت علي رضي الله عنه از دو حالت خالي نيستند يا انکهـ جزو موافقين کتابت بوده اند يا جزء مخالفين (عدم کتابت).

در صورت اول کهـ موافق باشند عيناً همان اعتراضي کهـ به حضرت عمر رضي الله عنه مي شود به حضرت علي رضي الله عنه نيز بر مي گردد وهمان جوابي کهـ براي حضرت علي رضي الله عنه ذکر شود همان جواب در حق حضرت عمر نيز پذيرفته مي شود.

در صورت ثاني کهـ حضرت علي رضي الله عنه مخالف باشد باز هم از دو حالت خالي نيست يا اينکهـ مخالفت را ظاهر کرده اند وديگران را از اين قول منع کرده اند ويا اينکهـ در اينجا سکوت کرده اند.

در صورت اول کهـ ايشان مخالف ومانع باشد اين خود مايه رنجش پيامبر صلي الله عليه وسلم وسبب حبط اعمال مي گردد، زيرا اين تنازع ورفع صوت عند النبي صلي الله عليه وسلم است ومخالف آيه «يا ايها الذين امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبي ولا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم وانتم لا تشعرون» مي باشد.

در اين صورت همان اعتراضي کهـ در حق حضرت عمر رضي الله عنه شده، عيناً همان اعتراض در حق حضرت علي رضي الله عنه نيز صادق مي آيد لذا هر جوابي کهـ در حق علي رضي الله عنه پذيرفته شود همان جواب در حق حضرت عمر رضي الله عنه پذيرفته مي شود.

واگر بگوييم کهـ حضرت علي رضي الله عنه در اين مکاني کهـ بر پيامبر توهين شده، سکوت اختيار کرده است واز او دفاع ننموده وحق را با سکوت خود پايمال کرده است، بر مقام شامخ حضرت علي رضي الله عنه اعتراض مي شود کهـ:

آيا اين عمل او بر بي وفايي حضرت علي رضي الله عنه نسبت به پيامبر حمل نمي شود و چگونه او به خود مي قبولاند کهـ نزداو کهـ به شير خدا ملقب است، بر پيامبر توهين شود واز ذوالفقارش کار نگيرد ودر صورت توهين باز هم ايشان سکوت کنند. سکوت ديگر چرا؟ آيا از مخالفين مي ترسيدند؟ آيا طرفداران حق وحقيقت در اين مجلس نبودند کهـ با حضرت علي رضي الله عنه يکصدا شوند وعليه باطل شورش کنند؟ اگر بودند چرا جلوي اين همه فساد وتوهين را نگرفتند؟ آيا مقام وجرأت حضرت علي رضي الله عنه به جرأت آن صحابي کهـ در مقابل کفار مي گويد: من راضي نيستم کهـ در پاي حضرت محمد صلي الله عليه وسلم خاري بخلد وبه او توهين شود، نمي رسد وآيا .... ؟

حضرت عمر رضي الله عنه ومخالفت با دستور آنحضرت صلي الله عليه وسلم

دومين اعتراضي کهـ بر حضرت عمر شده بود اينکهـ ايشان مخالف دستور آنحضرت عمل کردند و کلام او را کهـ وحي است زير پاگذاشت.

اوّلاً: بايد دانست کهـ کليه اقوال وافعال آنحضرت به عنوان وحي تلقي نمي شود بلکهـ در بعضي جاها امر ودستور ايشان جنبه استحبابي ومشورتي دارد، چنانچهـ صيغه هاي امر زيادي در احاديث وجود دارد کهـ براي استحباب است واگر کسي به آن عمل نکند گنهکار نمي شود همچون آيه «واذا حللتم فاصطادوا» (مائده 2) کهـ صيد بعد از احرام مستحب است نه واجب و کسي کهـ صيد نکند عاصي وگنهکار نيست ونمي توانيم اين فرد را مخالف دستور خداوند قلمداد کنيم واو را از دايره اسلام خارج نماييم.

همانند اين آيات، بسياري از اقوال آنحضرت بوده اند کهـ جنبه استحبابي ومشورتي را دارند لذا در اينجا کهـ دستور به آوردن دوات وقلم نمودند امرشان براي استحباب بوده وجنبه اختياري را دارد نه لازمي را؛ واگر حضرت عمر بنا بر تشخيص بجاي خود حالات آنحضرت کهـ در آوردن دوات وقلم سبب ايذاء او بود به اين امر عمل نکند، گنهکار نمي شود.

ثانياً: آن کلامي، وحي تلقي مي شود کهـ وحي متلو باشد نه غير متلوّ ومراد آيه «وما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي» (نجم 3) وحي متلوّ است نه غير متلو بدليل اينکهـ بعد از اين آيه لفظ «علمه شديد القوي» مذکور است.

ثالثاً: اگر کليه اقوال آنحضرت را واجب العمل بدانيم در اينصورت بر حضرت علي رضي الله وبسياري از صحابه جليل القدر اعتراض وارد مي شود. زيرا کهـ آنها در بسياري جاها به دستور آنحضرت عمل نکرده اند ودر اين باره روايت هاي متعددي وجود دارد کهـ در اين رساله به بعضي از آنها اشاره مي شود.

1 - هنگاميکهـ آنحضرت در صلح حديبيه صلح نامه نوشتند ودر پايان آن، دستور دادند کهـ محمد رسول الله را بنويسد بعد از آن مشرکين اعتراض کردند کهـ ما شما را رسول الله نمي دانيم، لذا رسول الله را حذف کنيد وتنها محمد بنويسيد، آنحضرت صلي الله عليه وسلم به حضرت علي رضي الله عنه فرمودند: «امح رسول الله» (لفظ رسول الله را از پايان صلح نامه پاک کنيد) اما حضرت علي رضي الله عنه در جواب ايشان فرمودند: «والله لا امحوک ابداً» قسم به خدا اسم شما را پاک نخواهم کرد (صحيح بخاري: 2/ 610)

حتي مسئله به آنجا رسيد کهـ آنحضرت فرمودند: به من نشان بدهيد تا آنرا پاک کنم. لذا خودش آنرا پاک کرد.

اگر قرار باشد کهـ کليه اقوال آنحضرت واجب العمل باشد در اين صورت آيا بر علي رضي الله عنه واجب بود کهـ لفظ رسول الله را پاک کند يا خير؟

اگر واجب بود چرا به واجب عمل نکرد؟ اگر مستحب بوده در مسئله قلم ودوات نيز مستحب بوده است.

2 - روزي آنحضرت صلي الله عليه وسلم به منزل حضرت فاطمة الزهرا رضي الله عنها تشريف آوردند وبه ايشان هفت دينار دادند وفرمودند: وقتي کهـ علي رضي الله عنه آمد هفت دينار را به او بده وبگو کهـ پيامبر فرموده اند تا براي اهليه خود طعام بخريد. وقتي کهـ حضرت علي رضي الله عنه آمدند حضرت فاطمه رضي الله عنها هفت دينار را به ايشان تحويل داده ودستور پيامبر را نيز بيان داشتند. حضرت علي رضي الله عنه در حاليکهـ به طرف بازار مي رفت، در بين راه به سائلي برخورد وهفت دينار را به او داد وبراي اهليه خود طعام نخريد. (محمد بن بابويه در امالي وديلمي در ارشاد القلوب اين روايت را نقل کرده اند)

اگر قرار باشد کهـ اقوال ودستورات آنحضرت صلي الله عليه وسلم واجب العمل باشد، در اينجا نيز آن دستور بايد واجب الاجرا مي شد ولي حضرت علي رضي الله عنه به آن توجهي نکرد وبه آن جامعه عمل نپوشاند. لذا حضرت علي رضي الله عنه در عدم توجه به اين دستور حتماً داراي يکي از انديشه هاي ذيل بوده اند: يا اينکهـ معتقد به وجوب بودند ويا اينکهـ معتقد به استحباب ودرجه مشورتي مصلحتي را قائل بودند، بدون شک صورت اول (وجوب) نمي تواند بعنوان اعتقاد حضرت علي معرفي گردد، زيرا کهـ ايشان به آن عمل نکردند. اگر بگوييم کهـ قائل به وجوب بودند در اينصورت بر آن اعتراض وارد مي شود کهـ چرا شئ واجب الاجرا وواجب الدستور را ترک کردند.

اذا اعتقاد حضرت علي رضي الله عنه دستور دوم (امر استحبابي) مي باشد وبر ترک آن بنابر مصلحتهايي هيچگونه گناه واعتراضي مرتب نمي شود.

همانند اين دستور، امر به آوردن قلم ودوات نيز امر مشورتي واستحبابي است لذا اگر حضرت عمر رضي الله عنه به آن عمل نکند بر او هيچ اعتراضي وارد نمي شود «لانه مستحب ويستطيع ان يترک المستحب لمصالح».

3 - حديث تابير نيز دليلي واضح وروشني براي اثبات مدعي است زيرا کهـ آنحضرت صلي الله عليه وسلم طي سخناني به اصحابش خطاب مي کند «انتم اعلم باموردنياکم مني» (صحيح مسلم باب الفضائل: 141، کنز العمال: 32182، الشفا للقاضي عياض: 2/ 417، الاسرار المرفوعة لعلي القاري: ص 455) شما در امور دنيا از من داناتريد

قضيه حديث تابير از اينقرار است: آنحضرت روزي نزد اصحابش تشريف آوردند وآنها را در حالت تلقيح درختان خرما ديدند از آنها پرسيدند شما چکار مي کنيد؟ صحابه در پاسخ عرض کردند ما گرد افشاني وعمل تلقيح را انجام مي دهيم.

آنحضرت صلي الله عليه وسلم فرمودند: اگر خدا بخواهد به شما خرما بدهد بدون عمل تلقيح خرما مي دهد، لذا نيازي به اين عمل نيست.

صحابه نيز اين عمل را ترک کردند، از قضا درختان خرما در آن سال بي بار وثمر شدند پس از مدتي آنحضرت نزد اصحاب تشريف آوردند؛ صحابه فرمودند: يا رسول الله شما گفتيد اين عمل را ترک کنيد ما آنرا ترک کرديم ولي درختان ثمري ندادند.

در اينجا بود کهـ آنحضرت فرموند: «آيا عمل تلقيح فايده هم دارد؟ عرض کردند: آري يا رسول الله. آنحضرت دستور به عمل تلقيح دادند وفرمودند: «انتم اعلم بامور دنياکم مني»

آري، آنحضرت در طي اين کلام بيان مي دارد کهـ کليه سخنان و کلام من وحي به شمار نمي رود بلکهـ در بعضي موارد منجمله مسائل دنيوي اقوال شما کهـ بيشتر با مسائل دنيوي سر و کار داريد مقبول تر اند؛ اذا درامور دنيوي شما به مسائل داناتريد.

اگر کليه اقوال آنحضرت وحي تلقي شود چگونه مي فرمايند: «انتم اعلم بامور دنياکم مني» وآيا اقوال مردم از وحي مقبول تر اند؟ ومي توانند در مقابل وحي حجت قرار بگيرند؟! پس چگونه آنحضرت نظر صحابه را بر نظريه خود ترجيح دادند ونظر آنها را بعنوان حجت پذيرفتند؟!

از مجموعه دلائل مذکوره چنين بر مي آيد کهـ مراد از آيه «وما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي» (نجم 3) به فرموده شاه عبد العزيز محدث دهلوي رحمه الله وحي متلوّ است نه غير متلوّ.

اما در اينجا باقي مي ماند اعتراض ديگري کهـ مي گويند پيامبر به حضرت عمر رضي الله عنه دستور دادند وايشان سرپيچي کردند در اينمورد بايد گفت:

اولاً: از الفاظ وارده در حديث چنين بر مي آيد کهـ حضرت عمر رضي الله عنه بتنهايي مخاطب آنحضرت صلي الله عليه وسلم نبوده اند بلکهـ اهل مجلس واهل بيت نيز مخاطب بوده اند زيرا کهـ در احاديث الفاظي همچون «ائتوني اکتب لکم کتاباً» (بخاري 2/ 638، البداية والنهاية 5/ 247) وهلمّوا اکتب لکم کتاباً (صحيح مسلم: 2/ 42، البداية والنهاية: 5/ 247) وارد است والفاظ «ائتوني» و «هلمّوا» جمع مذکر مخاطب اند وبر بيش از سه نفر دلالت مي کنند. لذا مخاطبين آنحضرت جمعي از اصحاب واهل بيت بوده اند، بنابر اين همان اعتراضي کهـ بر حضرت عمر رضي الله عنه شده، براهل بيت نيز صادق مي آيد. در اينصورت آيا آنها را معذور مي دانيد ويا اينکهـ مخالف امر خدا ورسول مي دانيد؟ اگر آنها را مخالف نمي دانيد پس چگونه به خود جرأت مي دهيد کهـ حضرت عمر رضي الله عنه را به عنوان مخالف دستور خدا ورسولش معرفي کنيد!!

وبالفرض اگر بنا به بعضي روايات حضرت عمر رضي الله عنه مخاطب باشد، در اين صورت نيز به هيچ مشکلي بر نمي خوريم، زيرا کهـ همين روايت در مسند امام احمد رحمه الله نقل شده ودر آنجا حضرت علي رضي الله عنه مي فرمايد: پيامبر صلي الله عليه وسلم به من دستور دادند تا قلم ودوات بياورم، ولي بنده بنابر شفقت وترحم به پيامبر آنرا ترک کردم. (به نقل از تکمله فتح الملهم 2/ 138، مسند احمد رقم الحديث 11401)

لذا حضرت علي رضي الله عنه نيز جزو مخاطبين پيامبر صلي الله عليه وسلم بوده است. اگر بالفرض حضرت عمر رضي الله عنه کوتاهي کردند ومخالفت دستور رسول الله صلي الله عليه وسلم را نمودند پس چرا حضرت علي رضي الله عنه مخالفت ورزيدند وقلم ودوات نياوردند؟ مگر قادر براين کار نبود؟ اگر قادر بود با وجود قدرت جرا به آن عمل نکرد؟ آيا ترک دستور پيامبر، مخالفت با دستور خداوند نيست؟ اگر مخالفت با دستور خداونداست پس جرا حضرت علي رضي الله عنه را مخالف دستورالهي معرفي نمي کنيد؟! مگر غير از اين است کهـ در آنجا توجيهاتي را بيان مي کنيد، لذا همان توجيهات، در حق حضرت عمر رضي الله عنه پذيرفته مي شوند.

ثانياً: اگر حضرت عمر رضي الله عنه مخاطب باشد، در اينصورت شي مأمور بالکتابة کهـ آنحضرت آنرا مي خواستند بنويسند از دو حالت خالي نيست يا اينکهـ امري است واجب کهـ نبايد ترک شود ويااينکهـ امري است مشورتي واستحبابي کهـ نوشتن آن اولي است وترک آن هيچگونه عتاب وسرزنشي را در بر نميگيرد!!

بدون شک صورت اول نمي تواند قرار بگيرد زيرا کهـ اگر آن شئ ضروري وواجب الکتابة مي شد، آنحضرت آنرا هيچوقت ترک نمي کردند؛ ولي در اينجا آنحضرت کتابت را ترک نمودند ودر اين صورت کهـ بگوييم يکي از ضروريات وواجبات مهم دين باقيمانده وآنحضرت آنرا ننوشته، از اين مسأله نقصان دين فهميده مي شود در حاليه خداوند چند روز جلوتر اعلام تکميل دين را بيان داشته اند. لقوله تعالي: «اليوم اکملت لکم دينکم واتممت عليکم نعمتي ورضيت لکم الاسلام ديناً» (مائده 3)

وهمچنين اين گفته مخالف آيه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالتک والله يعصمک من الناس» (مائده 67) ومخالف با آيه «فاصدع بما تؤمر» (حجر 94) بنابر اين از حالات وقرائن چنين بر مي آيد کهـ آنحضرت شئ مأمور را جلوتر بيان کرده اند وهم اکنون مي خواند آنرا تاکيد کنند واهميتش را بيشتر جلوه گر سازند. لذا در اينصورت کتاب آن شئ مستحب وغير ضروري خواهد بود وامري کهـ براي آن بکار رود نيز مستحب است و کسي کهـ به شي مستحب عمل نکند مورد عتاب وسرزنش قرار نمي گيرد، بدليل آيه «واذا حللتم فاصطادوا»

ثالثاً: اين اجتهاد وراي حضرت عمر است وايشان معتقد بودند کهـ پيامبر بعد از ريشه کن ساختن منافقين، وفات مي کنند وبا اين بيماري از دنيا نمي روند وبعد از اين بيماري زنده اند واگر بخواهند امر ضروري ومهمي را بنويسند، در حالت صحت وتندرستي آنرا بيان مي کنند.

رابعاً: اگر منع حضرت عمر رضي الله عنه مورد پسند حضرت پيامبر نمي بود حتماً آنرا رد مي کرد وآنحضرت در بيان وذکر حق از هيچ کس ترس وواهمه اي نداشتند.

خامساً: اگر حضرت عمر رضي الله عنه قلم ودوات نياوردند پس چرا حضرت علي، فاطمه وعباس رضي الله عنهما با او در اين امر شريک شدند وقلم ودوات نياوردند؟ آيا آنها نيز از کسي مي ترسيدند؟!

آيا حديث قرطاس با مسئله خلافت وجانشيني بعد از پيامبر مرتبط است؟!

سومين اعتراضي کهـ بر حضرت عمر رضي الله نموده اند، اينست کهـ مي گويند: پيامبر صلي الله عليه وسلم مي خواستند مسئله ولايت وخلافت رامطرح کنند وحضرت عمر چون مي دانستند پيامبر ولايت وجانشيني را براي حضرت علي مينويسند لهذا از آوردن قلم ودوات منع کرد وبدينوسيله از اظهار ولايت منع کرده واين تضييع حق مسلمين و پايمال کردن حقوق امت اسلامي ومحمدي است!! واين ظلمي است بس بزرگ ونابخشودني، زيرا کهـ ايشان سبب گمراهي امت اسلامي را فراهم ساختند اگر پيامبر اين مسئله را مي نوشت هيچ وقتي درباره خلافت اختلاف نمي کردند وشورا تشکيل نمي دادند وابوبکر را خليفه آنحضرت معرفي نمي کردند؟!

بايد دانست کهـ مسئله خلافت وولايت يکي از مسائل اختلافي وابحاثي است کهـ در اين باره کتابهاي متعددي نوشته شده است (تفهيمات حضرت علي رضي الله عنه، راز دلبران، باقيات صالحات، خلافت اسلامي و ... ) ولي مختصراً در جواب اشکال بايد گفت:

اولاً: از کجا معلوم کهـ آنحضرت مي خواستند ولايت حضرت علي رضي الله عنه را بنويسند وآيا بر اين گفته قرائن وشواهدي وجود دارد؟!

بنا به گفته خودتان کهـ مي گوييد پيامبر در غدير خم مسئله ولايت را بيان داشتند هم اکنون چهـ ضرورتي وجود داشت کهـ در حالت مريضي، قلم ودوات طلب کنند وخود را به زحمت بيندازند؟!

اگر مسئله ي ولايت در غدير بيان شده بود اين بيان ثاني براي چيست؟! وآيا اين بيان مستحب است يا واجب؟

اگر مستحب است چگونه ترک مستحب سبب تضييع حق و پايمال کردن حقوق مسلمين مي تواند قرار بگيرد؟!

وانگهي از کجا ثابت است کهـ پيامبر خلافت را در حق علي مي خواست بنويسد وبالفرض اگر مي شد آيا پيامبر از عمر رضي الله عنه مي ترسيد واز ترس، آنرا ترک مي کرد ويا اينکهـ در سکوت آن عبادت بود کهـ آنرا ترک کرد. اگر به خاطر عبادت بودنش سکوت کرد شما نيز سکوت کنيد وبراي آن دليل نياوريد واگر اولي باشد، اين طعن فقط به حضرت عمر رضي الله عنه نيست بلکهـ طعن به پيامبر وشجاعت ودعوت ورسالتش مي شود.

اگر مقصود خلافت فرد غير معين باشد در آن صورت ابوبکر برنده است چون صحابه او را تاييد کردند و پيامبر نيز او را در حج خليفه گرفت ودر نماز وايام مرض او جانشين بود، بنا بر اين بعد از وفات نيز او خليفه مي شود.

ثانياً: بنا به اعتراض مطرح شده کهـ پيامبر مي خواست خلافت را در حق حضرت علي رضي الله عنه بنويسد بايد گفت کهـ آيا حضرت علي رضي الله عنه به اين قول اعتماد نموده است يا خير؟ وآيا يکبار از اين مسئله براي ولايت خويش استدلال کرده اند يا خير؟ واگر استدلال نموده اند لطفاً استدلال آنرا در يکي از کتب معتبر مذکور باشد را ذکر کنيد؟!

اگر واقعاً ولايت، حق علي رضي الله عنه بود چرا از حق خود دفاع ننمود وسکوت اختيار کرد مگر غيرت وجرأت او از غيرت وجرأت فاطمه رضي الله عنها کهـ ادعاي ميراث پيامبر نمودد کمتر بود؟! پس چرا سکوت کردند؟!

ثالثاً: آنحضرت مي خواستند ولايت وخلافت را در حق حضرت ابوبکر صديق رضي الله عنه بنويسند نه در حق علي رضي الله عنه. زيرا کهـ در اين باره احاديث متعددي وارد شده وبيانگر خلافت ابوبکر بعد از پيامبر است کهـ در اين مقاله مختصر فقط به بعضي از روايات اشاره مي شود:

1 - قوله صلي الله عليه وسلم: «ائتني بکتف او لوح حتي اکتب لابي بکر کتاباً لا يختلف عليه احد فلما ذهب عبد الرحمن ليقوم قال ابي الله والمؤمنون ان يختلف عليک يا ابابکر» (البداية والنهاية: 5/ 248)

آنحضرت صلي الله عليه وسلم فرمودند: کتف يا لوح وتخته اي را براي من بياوريد تا اينکهـ در حق ابوبکر چيزي را بنويسم کهـ بعد از آن مردم اختلاف نکنند؛ هنگامي کهـ عبد الرحمن رضي الله عنه رفتند تا قلم و کاغذ بياورند آنحضرت فرمودند: اي ابوبکر خداوند مؤمنان ازاينکهـ مردم در باره خلافت شما اختلاف کنند اباء مي ورزند.

2 - قال ابن کثير وهذا الذي کان يريد عليه اسلام ان يکتبه قد جاء في الاحاديث الصحيحة التصريح بکشف المراد منه فانه قال الامام محمد: حدثنا مؤمل حدثنا نافع عن ابن عمر وحدثنا ابن ابي مليکة عن عائشة قالت: لما کان وجع رسول الله الذي قبض فيه قال: «ادعوا لي ابابکر وابنه لکي لا يطمع في امر ابي بکر طامع ولا يتمناه متمن قم قال يابي الله ذلک والمؤمنون، مرتين» (البداية والنهاية: 5/ 248)

علامه ابن کثير رحمه الله مي فرمايند: آنچهـ کهـ آنحضرت اراده داشتند تا آنرا در مرض وفاتش بنويسند در احاديث صحيح به صراحت وارد شده است. امام احمد بن حنبل رحمه الله در روايتي از حضرت عايشه مي فرمايد کهـ ايشان فرمودند: ابوبکر وفرزندش را نزد من فرا خوانيد تا فردا اشخاص طماع ومکاري خلافت را از آن خود ندانند پس دو بار فرمودند: خدا ومؤمنين انکار مي کنند کهـ بغير از ابوبکر کسي ديگر خليفه پيامبر گردد.

3 - عن مؤمل بن اسماعيل عن نافع عن ابن عمر ابن ابي مليکة عن عائشة قالت: لمامرض رسول الله في مرضه الذي قبض فيه اغمي عليه فلمّا افاق قال: «ادعي لي ابابکر فلاکتب له لا يطمع طامع في امر ابي بکر ولا يتمنّي متمن قم قال يابي الله ذلک والمؤمنون (ثلاثاً)» قالت: فابي الله الا ان يکون ابي. (تاريخ الاسلام: 1/ 552)

از حضرت عايشه- رضي الله عنها- روايت است کهـ مي فرمايند: وقتي پيامبر در مرض وفاتش بيهوش شدند وبعد از آن به هوش آمدند فرمودند: ابوبکر را نزد من بياوريد تا اينکهـ درباره خلافت او برايش چيزي بنويسم کهـ بعد از آن هيچ طمّاعي در امر وي طمع وآز نکند پس تا سه بار فرمودند: خدا ومؤمنين اختلاف در امر ابوبکر را اباء مي ورزند. سپس حضرت عايشه مي فرمايند: خواسته خداوند فقط به پدرم تعلق گرفت.

رابعاً حضرت علي رضي الله عنه خود منکر ولايت وخلافت بعد از پيامبر است ودر اين باره روايات متعددي است کهـ به بعضي از آنها اشاره مي شود.

1 - عن قيس بن عبادة قال قال لي علي ان رسول الله مرض ليالي واياماً ينادي بالصلاة فيقول: «مروا ابابکر يصلي بالناس» فلما قبض رسول الله نظرت فاذا الصلاة عَلَم الاسلام وقوام الدين فرضينا لدنيانا من رضي رسول الله لديننا فبايعنا ابابکر» (تکمله فتح الملهم: 2/ 138)

از قيس بن عباده روايت است کهـ ايشان مي فرمايند حضرت علي رضي الله به من فرمودند: آنحضرت چند شبانه روزي کهـ مريض بود وبه نماز فراخوانده مي شد مي فرمود: به ابوبکر (رضي الله عنه) دستور فرماييد تا نماز را برپادارد هنگاميکهـ رسول الله صلي الله عليه وسلم وفات کرد با خود انديشيدم کهـ نماز پرچم وقوام دين است و پيامبر، ابوبکر را در امر دينمان بر ما برگزيده اند سپس ما نيز راضي شديم کهـ ابوبکر (رضي الله عنه) درامور دنيا (خلافت) نيز برگزيده شود، لذا با او بيعت کرديم.

2 - قال عباس لعلي: اذهب بنا الي رسول الله فلنسأله فيمن هذا الامر ان کان فينا علمنا وان کان في غيرنا علمنا فاوصي بنا فقال علي انا والله لئن سألناها رسول الله لا يعطيناها الناس بعده واني والله لا اسألها رسول الله. (صحيح بخاري: 2/ 927، فتح الباري: 8/ 117)

حضرت عباس رضي الله عنه به حضرت علي رضي الله عنه گفت: مرا نزد رسول الله ببر تا از او بپرسيم کهـ امر خلافت در حق چهـ کسي است؟ اگر در بين ما باشد آنرا مي دانيم واگر در حق ديگران باشد به پيامبر صلي الله عليه وسلم پيشنهاد مي کنيم کهـ آنرا در حق ما وصيت کند. حضرت علي رضي الله عنه فرمود: اگر خلافت را از آنحضرت تقاضا کنيم ما را از آن باز مي داد وبعد از آن مردم، آنرا به ما نمي دهند همانا سوگند به خدا کهـ من خلافت را از آنحضرت صلي الله عليه وسلم تقاضا نکنم.

3 - قال علي في نهج البلاغة خطبة 36:

«رضينا عن الله قضائه وسلمنا لله امره اتراني اکذب علي رسول الله والله لانا اول من صدقه فلا اکون اول من کذب عليه فذا نظرت في امرنا فاذا طاعتي سبقت بيعتني واذا الميثاق في عنقي لغيري».

حضرت علي در طي خطبه در نهج البلاغة مي فرمايند: ما تسليم قضا وقدر الهي هستيم آيا شما تا کنون ديده ايد کهـ بر رسول الله (صلي الله عليه وسلم) دروغ ببندم؟ قسم به خدا من اولين کسي هستم کهـ او را تصديق مي کنم واولين تکذيب کننده قرار نمي گيرم، پس از مقدار تأملي انديشيدم در امر خلافت کهـ طاعت من از بيعتم پيشي جسته است وميثاق ووفاي به عهد خلافت بر من لازم شده است کهـ از ديگران پيروي کنم.

4 - قال علي لو عهد الينا رسول الله عهداً لجاد لنا عليه حتي نموت او قال لنا قولاً لا نفذناه علي رغمنا» (تکمله فتح الملهم: 2/ 138)

حضرت علي رضي الله عنه مي فرمايند: اگر آنحضرت به ما در امر خلافت عهد و پيماني مي بست وآنرا به ما مي بخشيد بر آن امر تا مرگ مي جنگيديم ويا اينکهـ اگر به ما در اين امر قولي مي گفت البته آنرا جاري مي کرديم.

5 - عن علي انه قال يوم جمل ان رسول الله لم يعهد الينا عهداً ناخذ في امارة ولکنّه شئ رأيناه من قبل انفسنا ثم استخلف ابوبکر رحمة الله علي ابي بکر فاقام واستقام ثم استخلف عمر رحمة الله علي عمر فاقام واستقام حتي ضرب الدين بجرانه. (تکمله فتح الملهم: 2/ 138 کذا في مسند احمد)

از حضرت علي رضي الله عنه روايت است کهـ ايشان در جنگ جمل فرمودند: رسول الله در امر خلافت وامارت هيچگونه عهدي با ما نبسته اند ولي اين چيزي است کهـ ما آنرا در دلمان احساس کرديم، پس ابوبکر کهـ رحمت خدا بر او باد خليفه شد ودين را برپاداشت پس عمر کهـ رحمت خدا بر او باد خليفه شد، او نيز دين را برپاداشت تا اينکهـ آنرا به نقاط مختلف رساند.

6 - ومنها ما رواه ابو الحجاف قال: لما بويع ابوبکر وبايعه الناس قام ينادي ثلاثاً ايها الناس قد اقلتکم بيعتکم فقال علي والله لا نقيلک ولا نستقيلک قدمک رسول الله في الصلاة فماذا يوخرک؟ (انساب الاشراف: 1/ 587، رياض النضرة: 1/ 229)

ابو الحجاف روايت مي کند: وقتي کهـ با حضرت ابوبکر مردم بيعت کردند سه بار به مردم خطاب کردند اگر بيعت را درست نمي دانيد مي توانيد بيعت خود را فسخ کنيد. حضرت علي فرمودند: قسم به خدا بيعت را فسخ نمي کنيم وطلب فسخ را نداريم. رسول الله شما را در نماز مقدم کرده اند پس چيزي مي تواند شما را عقب بيندازد.

7 - ومنها ما اخرجه الحاکم في المستدرک وصححه والبيهقي في الدلائل عن ابي وائل قال قيل لعلي الا تستخلف علينا؟ قال ما استخلف رسول الله فاستخلف ولکن ان يرد الله بالناس خيراً فسيجمعهم بعدي علي خيرهم کما جمعهم بعد نبيهم علي خيرهم. (تحفة الاحوذي: 3/ 230، کذا في التکملة: 2/ 138)

امام حاکم در مستدرک روايتي نقل مي فرمايند: رسول الله صلي الله عليه وسلم خليفه نگرفته اند کهـ من خليفه بگيرم ولي اگر خداوند بر مردم اراده خيري را داشته باشد آنها بعد از من بر بهترين مردم جمع مي کند همانگونه کهـ آنها را بعد از پيامبر بر بهترينشان جمع کرد.

8 - عن عمر وعلي قالا لم يعهد النبي في الخلافة شياً (تکمله فتح الملهم: 2/ 138)

حضرت عمر وعلي مي فرمايند: پيامبر در امر خلافت چيزي را بيان نداشتند.

خامساً: اگر پيامبر مي خواست علي را خليفه بگرداند چرا در رؤس الاشهاد اعلام نکرد ودر جلسه خصوصي آنرا مي خواست اعلام کند.

آيا اعمال حضرت عمر رضي الله عنه حبط وبرباد شده اند؟!

چهارمين اعتراضي کهـ بر حضرت عمر رضي الله عنه شده است، اين است کهـ ايشان با منع از آوردن قلم ودوات سبب منازعه وجدال نزد پيامبر صلي الله عليه وسلم شدند و کسي کهـ نزد آنحضرت منازعه کند اين توهين به پيامبر ومحفل اوست وبنا به آيه «يا ايها الذين امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبي ولا تجهروا کقول بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم وانتم لا تشعرون» (اي اهل ايمان بالاي صداي پيامبر صدا بلند مکنيد وبر او فرياد مکشيد مانند فرياد کشيدن بعضي از شما کهـ اين کار، اعمال نيکتان را محو مي کند وشما نمي فهميد.- الحجرات 2) کليه اعمال او حبط وبرباد مي شود لهذا اعمال حضرت عمر رضي الله عنه (العياذ بالله) حبط شده اند.

در پاسخ به اين اعتراض بايد گفت کهـ:

اولاً: الفاظ آيه با اين نوع استدلال مخالف اند زيرا کهـ در آيه «لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبي» (حجرات 2) فرموده وبيان داشته است کهـ در مقابل حرف پيامبر صلي الله عليه با آنحضرت منازعه نکيند وبااو درگير نشويد نه اينکهـ با خود درگير نشويد، اگر مراد آيه آنگونه کهـ مشا مي گويد مي بود آيه به الفاظ «يا ايها الذين امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت عند النبي» نازل مي شد.

ثانياً: اگر جهر عند النبي سبب حبط اعمال مي شود در اينصورت اعمال اکثر صحابه و کسانيکهـ براي منازعه وخصومت هاي قومي نزد آنحضرت مي آمدند بايد حبط وبرباد شود زيرا کهـ براي بيان استدلال وتوضيح قضايا در بسياري صورتها با همديگر در مجلس آنحضرت منازعه مي کردند ولي هيچ کس نگفته است کهـ اعمال آنها حبط وبرباد شده است لهذا در اين مسئله نيز عمل حضرت عمر رضي الله عنه حبط عمل نمي شود.

ثالثاً: در اينصورت کهـ بگوئيم عمل حضرت عمر رضي الله عنه حبط شده است تنها عمل وي حبط نمي شود بلکهـ ديگران واز جمله اهل بيت نيز برباد مي شود زيرا کهـ منازعه در بين دو گروه صورت گرفته است وعدهاي موافق وعده اي مخالف بوده اند.

دراينصورت اهل بيت واز جمله حضرت علي رضي الله عنه از دو حالت خالي نيست يا اينکهـ با حضرت عمر رضي الله عنه موافق بوده اند ويا انکهـ با ايشان مخالف بوده اند.

در صورت اول کهـ موافق باشد کليه اعتراضاتي کهـ بر حضرت عمر رضي الله عنه مي شود بر حضرت علي رضي الله عنه بر مي گردد واگر در صورت ثاني حضرت علي مخالف باشند در اينصورت نيز از دو حالت خالي نيست يا اينکهـ حضرت علي رضي الله عنه مخالفتش را اعلام داشته باشند، اين خودمنازعه واختلاف عند النبي مي شود وسبب حبط اعمال مي گردد وآيه «يا ايها الذين امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبي ولا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم وانتم لا تشعرون» (اي اهل ايمان بالاي صداي پيامبر صدا بلند مکنيد وبر او فرياد مکشيد مانند فرياد کشيدن بعضي از شما کهـ اين کار، اعمال نيکتان را محو مي کند وشما نمي فهميد.- الحجرات 2) او را شامل مي شود.

ودر صورت ثاني اگر ايشان سکوت کنند وهيچگونه عکس العملي از خود نشان ندهند آيا ان عمل بر بي وفائي وي حمل نمي شود؟ وآيا سکوت او در اين لحظه مايه پايمال شدن حق نمي گردد؟ چرا در اين مکان وزماني کهـ حق پايمال مي شود حضرت علي رضي الله سکوت اختيار کنند؟ چرا از حق دفاع نکنند؟ و .....

آيا نسبت تضييع حق مسلمين به حضرت عمر رضي الله عنه درست است؟!

پنجمين اعتراضي کهـ به حضرت عمر رضي الله عنه شده است اينست کهـ: حضرت عمر رضي الله عنه تضييع حق مسلمين نمودند وبا نياوردن ومنع قلم ودوات، حقوق مسلمين را پايمال کردند واين بزرگترين خيانتي است کهـ به جهان اسلام ومسلمين نمودند. (العياذ بالله)

با توجه به پاسخ اعتراضات گذشته، پاسخ اين اعتراض خود به خود آشکار گشت، در حقيقت حضرت عمر رضي الله عنه حقي از حقوق مسلمين را پايمال نکرده، بلکهـ قصد اشفاق وترحم بر پيامبر را داشته وخواستار راحتي ايشان بوده است.

در اينصورت اگر بگوئيم کهـ حضرت عمر رضي الله عنه تضييع حق مسلمين نموده است، اين اعتراض نه تنها به حضرت عمر رضي الله عنه بلکهـ به پيامبر صلي الله عليه وسلم واهل بيت نيز بر مي گردد؛ اگر منع کتابت تضييع حق بشمار مي ورد آيا عدم کتابت وترک آن به سبب منع حضرت عمر رضي الله عنه تضييع حق به شمار نمي رود.

اگر حضرت عمر رضي الله عنه در اين لحظه پيامبر را وادار به تضييع حق کرده بود در لحظات وساعات ديگر کهـ پيامبر ويارانش بودند وحضرت عمر رضي الله عنه در آن جلسه تشريف نداشتند، چرا در آن لحظه اين حق را بيان نداشتند؟ آيا از حضرت عمر رضي الله عنه مي ترسيدند؟ وآيا عدم بيان اين حق مخالف با آيه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک وان لم تفعل فلما بلغت رسالته والله يعصمک من الناس» (مائده 67) نيست؟!

چگونه به خود اجازه مي دهيم کهـ بگوئيم پيامبر از دنيا رفتند وحقي از حقوق مسلمين را بيان نداشتند!! واين حق تا قيامت پايمال شد!!

آيا حضرت عمر به حجيت حديث معتقد بودند يا خير؟!

ششمين اعتراضي کهـ بر حضرت عمر رضي الله عنه شده است اينست کهـ ايشان در مقابل دستور وسنت پيامبر «حسبنا کتاب الله» گفتند وتنها به کتاب الله اکتفا کردند وسنت را حجت قرار ندادند، در حاليکهـ اطاعت و پيروي از پيامبر صلي الله عليه وسلم اطاعت از خداونداست وهمانگونه کهـ پيروي از کتاب الله فرض وضروري است پيروي از سنت نيز ضروري است واين قولشان مخالف آيه «يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولي الامر منکم» (اطاعت خدا ورسول وفرمانداران رابکنيد) ومخالف حديث «من اطاعني فقد اطاع الله ومن عصاني فقد عصي الله» (صحيح بخاري: ص 77، صحيح مسلم: ص 32، سنن نسائي: 3/ 154، فتح الباري: 13/ 11، مستدرک حاکم: 3/ 121) مي باشد لذا حضرت عمر رضي الله عنه العياذ بالله عاصي ونافرمان اند.

در پاسخ اين اعتراض بايد گفت:

اولاً حضرت عمر کلام حسبنا کتاب الله را بنا بر ذکاوت ودرايتي کهـ داشتند مطابق با آزمايش وامتحان آنحضرت صلي الله عليه وسلم بيان دشته اند، زيرا کهـ آن حضرت چند روز قبل، اکمال دين را بيان داشته بودند وآيه «اليوم اکملت لکم دينکم واتممت عليکم نعمتي ورضيت لکم الاسلام ديناً» (مائده3) را بر يارانش قرائت کرده بود وهم اکنون مي خواستند از آنها امتحان بعمل بياورند کهـ آيا اصحاب وياران آنحضرت مفهوم اکمال دين را فهميده اند ويا اينکهـ در انتظاراند تا براي آنها وبراي تکميل دين چيزي ديگر بيان شود لذا در اين جلسه از آنها امتحان گرفتند وحضرت عمر با قول «حسبنا کتاب الله» اشاره کردند کهـ دين تکميل شده است اذا چيزي از ضروريات وواجبات دين باقي نمانده است. وهمان اکمال دين ما را کفايت مي کند واين عين رضايت پيامبر صلي الله عليه وسلم است.

ثانياً: حضرت عمر فرمود: «حسبنا کتاب الله» يعني آنچهـ در کتاب الله بيان شده ما را کفايت مي کند، مگر غير از اينست کهـ در کتاب الله اهميت قرآن وسنت هر دو بيان شده اند گويا با اين قول اشاره دارند کهـ قرآن رهنماي کامل ومکملي است همه جهات را بيان مي دارد وسنت شرح وتفصيل آنست ودر قرآن از ضروريات ولوازم دين چيزي باقي نمانده است.

ثالثاً: حضرت عمر رضي الله عنه بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه وسلم ودر دوران خلافت راشده، سنت را مستدل ومورد اعتماد خود قرار داده است لذا نمي توانيم بگوييم کهـ با قول «حسبنا کتاب الله» با سنت مخالفت ورزيده است.

والسلام عليکم ورحمة الله وبرکاته

بر گرفته شده از سايت sonnionline